Persona 5: بازی خوبیه ولی به هرکسی پیشنهادش نمیکنم
بعد از ویچر ۳ در به در دنبال عنوان نقشآفرینی بودم که بتواند جای خالیش را پر کند. تو این راه هم موفق بودم، هم ناموفق؛ درحالی که بعضی از بازیها مثل لیسا و فالاوت نیووگاس چند تا از بهترین تجربههای نقشآفرینی را برایم رقم زدن، بازی کردن بعضیها مثل کوتور1، دیسکو الیسیوم و دیوینیتی اوریجینال سین برایم بسیار طاقتفرسا بود. با اینکه لیسا و فالاوت نیووگاس جفتشان بازیهای خیلی خوبی هستند، مقدار محتوایی که ازشان بیرون کشیدم حتا نزدیک به نصف تعداد ساعاتی که صرف سهگانهی ویچر کردم نبود. بالاخره بعد از ساعتها در اینترنت گشتن و هزاران مقالهی “بهترین بازیهای نقشآفرینی تاریخ” خوندن، به سری پرسونا برخوردم. پرسونا ۵ جایگاه عجیبی در ذهنم دارد بخاطر همین سعی میکنم با استایل پینگ پنگی به بهترین روشی که میتوانم برایتان توضیح دهم. منظورم از استایل پینگ پنگی یعنی بعد از هر نکتهی منفی یک نکتهی مثبت میگویم و همینطوری یکی در میان تا آخر. قبل از هر چیز بگویم که این روش ساختهی من نیست و در یوتیوب به آن برخوردم. متاسفانه اسم کانال یا ویدئویش را به یاد ندارم ولی به احتمال زیاد NakeyJakey بود.
– سختی بازی بالانس نییییییسسستتتت!!!
تصمیم گرفتم قبل از خرید بازیای که در عنوان میبینید سری به پرسونا ۴ بزنم و خودمو کمی با این سری آشنا کنم. پرسونا ۴ دلیلیه که شبها کابوس میبینم. باید اعتراف کنم که معمای اصلی داستان بسیار جذاب بود و از همان ساعت اول مقدار اهمیتی که به هر یک کاراکترها داده شده بود کاملا مشخص بود. ولی نمیدانم من گیمر بیعرضهایم یا خود بازی خیلی سخت بود چون روی درجه سختی “نرمال ” نتوانستم دانجن اول را به پایان برسانم. با این حال بازی پتانسیل خودش را به من نشان داده بود و من بیصبرانه منتظر پرسونا ۵ بودم. آنقدر برای تجربهی این بازی هیجان داشتم که حتا ۲ هفته برای نسخهی رویالش صبر نکردم. به امید اینکه اَتلِس سیستم مبارزهی بازی را برای افرادی مثل من درست کرده باشد بازی را شروع کردم و…
ناامید شدم.
پرسونا ۵ سیستم مبارزهی یک Jrpg نوبتیه کلاسیک را دارد. جوکر(شخصیت اصلی) و همتیمیهایش علاوه بر محور جانشان محور جادو یا همان SP نیز دارند. اعضای تیمتان میتوانند با تاثیراتی مثل بالا بردن دفاع و قدرت به شما کمک کنند و با تاثیراتی مثل سوختگی، خوابآلودگی، ترس و… به دشمنانتان آسیب برسانند. بدیهی است که حریف یا حریفهایتان هم این قدرتها را دارند. ولی نکتهای که پرسونا ۵ را نسبت به دیگر بازیهای این ژانر مثل درگن کوئست و فاینال فنتسی منحصر به فرد میسازد، المانهایی است که از سری پوکمان قرض گرفته است. جوکر میتواند همزمان با خود چندین پرسونا حمل کند و حین مبارزه از آنها استفاده کند. هر کدام قدرت خاص خود را دارند و شما با ترکیب ۲ یا چند پرسونا میتوانید قدرتشان را بیشتر کنید.
خب حالا دربارهی سختی بازی صحبت کنیم. هدف اصلی شما در پرسونا ۵ “تغییر دادن قلب” مجرمان است. برای اینکار باید وارد قلب یا همان قصر فرد مورد نظر بشوید، از تعداد بیشماری از دشمنهای معمولی بگذرید، با چند مینیباس بجنگید و غول آخر را شکست دهید. من قصر اول را بیشتر با مخفیکاری به پایان رساندم و تا جایی که توانستم از مقابله با سایهها2 دوری کردم. این نحوهی بازی کردن به نظر خودم درست بود؛ چون به دشمنی که خیلی ازم قویتر بود برنخورده بودم و خیلی از اتاقهای قصر را با مخفیکاری سریعتر به پایان میرساندم. این تا وقتی بود که به کاموشیدا غول قصر اول برخوردم. ایشان با چند ضربه تمام پارتی من را با خاک یکسان کرد. اینجا بود که بازی به من گفت:((نه نه نه. برو چند ساعت وقتتو تلف کن و XP جمع کن تا لولت بره بالا شانسی برای جنگیدن داشته باشی)). اگر داستان و کاراکترهای بازی من را شیفتهی خود نکرده بود قطعا دیسک را درمیاوردم و دیگر بهش دست نمیزدم(البته یکی از باسها باعث شد که اینکارو بکنم ولی بعد از چند ساعت دوباره پیاس فورو روشن کردم). باس دوم نسبتا آسانتر بود و بعد از آن غول سوم را به سادگی شکست دادم. نفس راحتی کشیدم و فکر کردم که قلق بازی دستم آمده.. ولی نه. باس قصر چهارم آن قدر وحشتناک بود که درجه سختی را به “Easy” تغییر دادم تا شکستش دهم. از آنجا به بعد مراحل به صورت تصادفی سخت و آسان شدند و لازم نیست همش غول و باس بگویم تا بالانس نبودن بازی را متوجه شوید.
حالا شاید فکر کنید که این موضوع آنقدر آزاردهنده نیست ولی باور کنید بدترین چیز تو دنیا لود کردن سیو چند ساعت پیش و بیهوده جنگیدنه. این مشکل به سادگی حل میشد اگر بازی با لولآپ کردن بازیکن، دشمنان خود را قدرتمندتر میکرد؛ دقیقا مثل بازیهای قدیمی سری الدر اسکرولز. امیدوارم این مشکل در نسخهی رویال حل شده باشه.
+ بعضی وقتا کمتر بهتره
جدا از سختی باورنکردنی بعضی از باسها، سیستم مبارزه کارش را به نحو احسن انجام میدهد؛ فوقالعاده ساده و رضایتبخش. هر کدام از اعضای تیم جوکر قدرت خاص خود را دارند و هدف اصلی شما حین مبارزه پیدا کردن نقطه ضعف دشمنان با تعویض کردن این افراد است. آن صدای زنگی که میشنوید وقتی نقطه ضعف تمام دشمنان را پیدا کردید، میتوانید با تمام اعضای تیمتان حملهی ویژه انجام دهید و همه را کاملا لت و پار کنید.. آن صدا.. همه باید آن صدای زنگ را حداقل یکبار در زندگیشان تجربه کنند. نه تنها آن صدا بلکه حس ترکیب کردن پرسوناها را نیز باید تجربه کنید. شاید فکر کنید که چرا بخاطر مکانیکی که بیشمار بازیهای دیگر از آن استفاده کردهاند اینقدر هیجانزدم. به این دلیل که من هیچوقت نزدیک نینتندو و پیاس ۱ نرفتم و بیشتر بچگیم را با بازیهای مجانی لینوکس، بازیهای لگو و دنیای گو گذراندم. بخاطر همین پرسونا ۵ اولین برخورد من با یک تجربهی نقشآفرینی کلاسیک بود.
تک تک پرسوناها طراحی بینظیری دارند. من هر دفعه که وارد یک قصر جدید میشدم ساعتهای اول را با جنگیدن میگذراندم. آن هم صرفا برای دیدن طراحی دشمنهای جدید. یک لحظه شیطانی که روی توالتی پرنده نشسته بهتان آتش پرتاب میکند و چند دقیقه بعد یک فیل شمشیر به دست، به پای شما افتاده که از گرفتن جانش بگذرید. هیچوقت نمیدانید چه نوع جانوری منتظرتانه بخاطر همین هر نبرد یک حس تازگی دارد. حتا اگر به بعضی از دشمنان هم برخورده باشید نقطه ضعفشان را میدانید که مبارزه را چندین برابر جذابتر میکند.
– باشه دیگه فهمیدم
با اینکه تمام کاراکترهای پرسونا ۵ بسیار حرفهای نوشته شدهاند و آن اوپنینگش هنوزم که هنوزه مو به تنم سیخ میکند؛ ۲ عادت بد در رابطه با داستانگویی دارد که به لذت بردن شما از این اثر ضربه میزند. اولین عادت این است که پرسونا ۵ واقعگرایی و باورپذیر بودن روایتش را در راه خوشحال نگه داشتن همه فدا میکند. به طور ساده از ریسک پذیرفتن میترسد. حالا من نمیگویم که در هر داستان حتما باید اتفاق ناگواری بیفتد یا هر بازی باید پایان تلخی داشته باشد؛ خیلی از بازیها مثل اسلایم رنچر و انیمال کراسینگ دقیقا با انجام ندادن این کارها شهرت زیادی پیدا کردهاند. مشکل من با پرسونا ۵ این است که خوب و خوش بودن همهچیز باعث قابل پیشبینی شدن داستانش میشود(البته بعضی اوقات)
***خطر اسپویل بخشهایی از پرسونا***
• ۲ نفر از همتیمیهایتان با هم دعوا کردند و یکی از آنها از گروه خارج شد؟ یعنی دیگر آن فرد را نمیبینیم؟ نه. مسئله سر کلیشهایترین موضوع بود و الآن همه با هم رفیقن.
• در قسمتی از داستان جوکر از طرف مدرسه با همکلاسیهایش به هاوایی میرود و یوسکه یکی دیگر از دوستان او که در دبیرستان دیگری درس میخواند به لوس آنجلس. فکر کردید میتوانید با دوستان مدرسهتان وقت بگذرانید؟ نه. یوسکه خیلی تصادفی ظاهر میشود چون “دیقه نود پروازش تغییر کرد “ و رسیدیم به یکی دیگر از منطقهای پرسونا ۵، اینکه در هر شرایط همه باید کنار هم باشند.
• در ساعتهای پایانی بازی بعد از شکست خوردن از یک باس، تمام دوستان جوکر باورشان را به گروه Phantom Thieves از دست میدهند. چون فکر میکنند که تمام کارهایشان تا اینجا بیهوده بوده و دشمنی که این همه وقت برای رسیدن بهش تلاش کردند قدرتی فراتر از آنها دارد. اینجا برای اولین بار میتوانستیم صدای شخصیتی که تا الآن کاملا ساکت بوده را بشنویم. جوکر میتوانست مثل فرمانده شپرد قبل از مواجه شدن با ریپرها سخنرانی بزرگی دهد یا میتوانست با هر یک از اعضای گروهش دربارهی مشکلات عاطفیای که پشت سر گذاشتند صحبت کنند؛ که چطور به عدالتخواهانی مثل آنها در دنیا نیاز است تا همه از اتفاقات وحشتناکی که برای آنها افتاده رنج نبرند. ولی نه. جوکر دقیقا یک جمله را به ۶ نفر میگوید و همه با یک بشکن از حالی ناراحت و افسرده به یک آدم هیجانزده و خوشحال تبدیل میشوند.
دومین مشکل پرسونا ۵ این است که فکر میکند بازیکنانش حافظهای معادل یک ماهی را دارند. آن هم بخاطر این است که دائما از فلشبک استفاده میکند. درحالی که خیلی از بازیها مثل لیسا و سری متالگیر با استفاده از فلشبک بازیکنان را با گذشتهی یک کاراکتر آشنا میکنند یا به عناوین قبلی خود اشاره میکنند؛ پرسونا ۵ اتفاقاتی که ۲ دقیقه قبل افتاده را برای بازیکن پخش میکند یا صحنهی دستگیر شدنش را برای دویستمین بار جلوی چشمش میآورد. البته مشکل به همین جا ختم نمیشود. چون پرسونا ۵ حافظهی همتیمیهایتان را نیز معادل یک زنبور میداند. بهتان قول میدهم اگر پرسونا را بازی کنید بعد از شکست دادن هر “بزرگسال فاسد” هر چقدر هم که کارهای وحشتناکی انجام داده باشند باز یکی از دوستان جوکر درستی کارشان را زیر سوال میبرد. شما جملههایی مثل “واقعا کار درستی کردیم؟” یا “شاید راست میگه. ما عدالتخواهای واقعی نیستیم ”را بارها و بارها میشنوید. که هر دفعه هم به نتیجهی “به افرادی مثل ما تو دنیا نیازه و ما باید به کارمون ادامه بدیم” میرسیم. راستش را بخواین این گفتوگوهای تکراری من را یاد دث استرندینگ انداخت. در دث استرندینگ تمام موجودات زنده هر ثانیه به شما یادآوری میکردند که باید کلنیهای دورافتادهی آمریکا را دوباره به هم متصل کنید؛ این رقم در پرسونا آنقدر بالا نیست ولی بحثهای بیفایدهی زیادی بین جوکر همگروهیهایش شکل میگیرد.
بازهم میگویم که من مشکل چندانی با این نوع طراحی ندارم؛ فقط در تعجبم که چطور استودیویی به خوبی اتلس که با هر عنوان انتظارات ما را بالا و بالاتر میبرد کمی بیشتر به این جزئیات توجه نمیکند.
+ اون اوپنینگ، هولی فا**
هر چقدرهم که حافظهی همراهانتان داغون باشد، اتلس در ساخت داستانهای مجزا و شخصیتهای تک تکشان سنگ تمام گذاشته. از ریوجی همیشه عصبانی که فکر میکند لوس آنجلس پایتخت آمریکا است بگیر تا یوسکه که بعضی وقتها فکر میکنم از بودن در این بازی متنفر است. هرکدام اخلاقهای دوستداشتنی خودشان را دارند و با مشکلات خاص خود دست و پنجه نرم می کنند. بخش اعظمی از بازی وقت گذراندن با این افراد و کمک کردن بهشان برای غلبه کردن بر ترسها و مشکلاتشان است. پرسونا ۵ در این لحظات میدرخشد و حتا اگر برای کاراکترهایی که در آغاز بسیار مصنوعی به نظر میآیند، وقت بگذارید و با آنها صحبت کنید میبینید که چقدر به محتوایی که خیلیها به سادگی از آن رد میشوند اهمیت داده شده. فقط پرسونا ۵ اجازهی این واکنش را به یک صحبت خیلی جدی میدهد.
کاتسینهای بازی هم که اهمم اهمم به غیر از صحنهی فرار کردن از قصر فوتابا اهمم اهمم خیرهکننده هستند. اوپنینگش هم در کنار گاد آف وار، ویچر ۳ و مس افکت ۲ یکی از بهترینهایی است که تا به حال دیدهام.
اینجا یه دونه پوینت منفی کم آوردم پس آآآ… برسیم به قسمت آخر.
+ یه روز بارونی و ساندترک پرسونا ۵
قطعا بخشی که من را از همه بیشتر تحت تاثیر قرار داد موسیقی بازی بود. تمهای جنگی دیوانهکنندهای مثل “رودهایی در بیابان” بدنتان را با آدرنالین پر میکنند؛ در حالی که ترکهایی مثل “پشت نقاب” شما را به بوی قهوه و صدای باران مغازهی گرم و نرم سوجیرو میبرند. حسی که هنگام گوش دادن به بعضی از آهنگهای این آلبوم بعد از ساعتها غرق شدن در دنیای آن بهم دست میدهد واقعا باورنکردنیه. پس شما را با آنها تنها میگذارم.
حالا شاید فکر کنید که چون بیشتر دربارهی نکات منفی بازی نوشتم امتیاز پایینی به آن میدهم ولی قضیه اصلا اینطور نیست؛ آن هم به ۲ دلیل:
۱. دربارهی نکات منفی حرف زدن همیشه راحتتره
۲. دربارهی خیلی از بخشهای بازی صحبتی نکردم چون بهتره که خودتون تجربش کنید
هنوزم فکر میکنم پرسونا ۵ یکی از بهترین جیآرپیجیهای تاریخه و موضوعی که از همه بیشتر عصبانیم کرد این بود خیلی از مشکلاتش به سادگی حل میشدن. اگه بخوام بهش امتیاز بدم به نظرم ۸ یا ۸.۵ مناسب باشه.
بنظرم خوب بود
best review greetings from China
keep up the good work Shaygan we will watch your career with great interest