دوزی دو
با شکمی پر از تونکاتسوی خوشمزه به رانندهی اتوبوس یک سلام خشک و خالی میدهم و او هم وجود من را با یک “های” نظامی، شبیه به خوشآمدگوییهای ژاپنی، تایید میکند. روی صندلی موردعلاقهام مینشینم، مثل همیشه (اولین صندلی بعد از اینکه از پله بالا می روید، کنار پنجره). آهنگ دوزی دو را پخش میکنم، آهنگی که همان دو روز پیش باهاش به طرز حیرتناکی زار زدم و گریه کردم. اما این دفعه فرق دارد، هم تونکاتسو خوردم، هم باران نمیاید، و هم تصمیمم را گرفتم. قراره به او بگویم، البته نه خبر خوشی را بلکه خبری تلخ. پس با ماسماسک ته هدفونم یه عالمه ور میروم تا بالاخره موسیقی را پخش کند و صدای نازک رِی براون جان میگیرد.
Can we wake up as friends?
Can we do it again?
Can we do it for real?
انگار نه انگار حتا ثانیهای اول این آهنگ همین چند روز پیش به راحتی باعث میشد بغض کنم. البته دروغ چرا، آهنگ هنوز درد دارد. هنوزم میتوانم جای زخمهایم را حس کنم که دوباره در حال باز شدند اما جنس درد این دفعه فرق دارد. درد خوشایندی است.
همینطور که مشغول نوشتن بودم، ایستگاهم را رد میکنم و مجبور میشوم راه دورتری را برای رسیدن به خانه طی کنم. در هر صورت از راننده خداحافظی میکنم و پیش به سوی خانه، البته نه، امروز پارکینگ بیشتر حال میده، آره پارکینگ، قدم میگذارم. اوه پارکینگ بله، باید بیشتر توضیح بدهم. نگاه کنید، خانهی من یک پارکینگ خلوت و دنجی در نزدیکی خود دارد. بهترین جا برای صحبت، فکر و به قولی، لش کردن. پاهایم خیلی درد میکند، احتمالا بخاطر عشقم به پیادهروی بیهوده، ولی در هر صورت خودم را به پارکینگ میرسانم. در حالی که نسیم بسیار دلچسب و ملایمی میوزد، خودم را روی چمن پرت میکنم و به منظره خیره میشوم.
خب کجا بودیم، آهان درد. آره، این بار درد فرق دارد. مثل درد آمپول، میدانید که برایتان خوب هست و واقعا هم درد دارد ولی بعدش خیالتان راحت میشود و دیگر بهش فکر نمیکنید(بهترین مثالی بود که میتوانستم بهش فکر کنم). قولهای زیادی دادم، قولهای زیادی گرفتم و مطمئن نیستم که همشان پابرجا بمانند ولی به آینده امیدوارم.
همیشه یادت باشد، تو فوقالعادهای، تو یک عالمه درد تحمل کردی و بازم ادامه دادی. وزن دنیا روی دوشت بود و به تنهایی آن را کشیدی. شبهای زیادی میخواستی گریه کنی، شبهای زیادی دستانت نیاز به گرمای یک نفر داشت ولی هیچکس پیش تو نبود، تو تنها بودی. وقتش رسیده که تمام آن درد را رها کنی و شیرجه بزنی به زندگیای جدید، چون سزاوار بهترینها هستی. هیچوقت طعم عشق را فراموش نکن.