دائیجان ناپلئون: فراتر از یک اثر کمدی
به یاد ایرج پزشکزاد
تصور من از آثار قدیمی همیشه کارهایی بوده که کیفیتشان چندان در گذر زمان دوام نیاورده و دیگر ارزش تجربه کردن ندارند. اینجا هم منظور از «آثار قدیمی»، کارهایی هستند که حداقل ۵۰ سال روی شاخشان دارند. اما از آنجایی که تنها چند ماه در خارج زندگی کردن باعث شد به مفید بگویم «فایدهمند» و حتا قبلا هم استفاده از کلماتی همچون «باهوشانه» را در کارنامهی خود داشتم، لازم دانستم که سر و سامانی به فارسیم بدهم و چه روشی بهتر از کتاب خواندن! در اینترنت گشتی زدم و دیدم رمان دائیجان ناپلئون همیشه با افتخار در صدر جدولها نشسته، بخاطر همین اهمیتی ندادم و «شوهر آهو خانم» را انتخاب کردم اما وقتی به کتابخانه رسیدم متوجه شدم که آن را گم کردهاند! الآن هم که دارم این را مینویسم حدود ۱۰ روز گذشته اما کو کتاب. دقیقا همان کتابی که میخواستم، در همان شعبهی کتابخانه، در همان روز گم شده بود. به ناچار دائیجان را برداشتم و از همان لحظهی اول که در اتوبوس به راه خانه صفحات اولش را ورق زدم تا ساعت ۸ یک ربع کم که تمامش کردم جزو معدود آثاریست که اینچنین میخکوبم کرده بود.
داستان از این قرار است که شخصیت بینام ما در یک روز داغ تابستانیِ ۱۳ مرداد در ساعت ۳ یک ربع کم عاشق دختردائیش لیلی میشود اما از آنجایی که لیلی دختر آقا داییجان است که خودش را به چشم ناپلئونی نوین میبیند کار بسیار دشوار میشود. کتاب از همان اول با نام بردن آثار عاشقانهی دیگر مانند رومئو و ژولیت، خسرو و شیرین و لیلی و مجنون به خواننده میگوید که این داستان مانند دیگر روایات کلیشهای نیست، از آنجایی که دائیجان هر چقدر هم که راجب این دو کفتر عاشق است، راجب دعوای شیرعلی قصاب با واکسی محل نیز است. منظور اینکه داستان علاوه بر شخصیت اصلیمان وقت زیادی صرف کاراکترهای فرعی نیز میکند طوری که به سختی میتوان به عنوان یک داستان عاشقانه از آن یاد کرد. در هر صورت، همین عشق انگیزهی اصلی شخصیت ما در طول داستان است. به قول یکی که اسمش را نمیدانم، «شهرت شخصیتهای این داستان حتا از خود نویسنده فراتر رفته» و این واقعا سطح نویسندگی بالای آن را نشان میدهد. از مشقاسم بگیر که دم به دیقه میگوید «دروغ چرا تا قبر آآآآ» تا نایب تیمورخان که با شیوهی بازجویی جدیدش «زود، تند، سریع!» ازتان جواب میکشد، تمام افراد به یاد ماندنی هستند.
دائیجان ناپلئون اثر ایرج پزشکزاد به طرز باورنکردنیای خندهدار است و نه مانند جوکهای بیمزهی مدرن سینمای ایران بلکه خندههای واقعی که از ته دل میآیند. حتا در خواب هم فکر این را نمیکردم که اثری که بیش از ۵۰ سال سن دارد، بتواند در این زمانه که میمهای درب و داغون اینترنتی کاملا قوهی کمدیم را خراب کردند باز هم باعث قهقهه زدن من در هر صفحه بشود. با اینکه مانند خیلی دیگر از آثار ایرانی صریحا به موضوعات بزرگسالانه اشاره نمیکند، راههای بسیار جالبی را برای دور زدنشان استفاده کرده که به نوبهی خود به جنبهی طنز کتاب اضافه کردند. اما هیچ مقدار «سانفرانسیسکو رفتن» یا «مومنت، مومنت» گفتنهای شخصیت اسدالله میرزا نباید گولتان بزند که فکر کنید این تنها یک اثر کمدی است؛ برای اینکه دائیجان بسیار فراتر از این حرفها است.
دائیجان ناپلئون اثر جالبی است چون با اینکه تقریبا هر ایرانی، چه پیر چه جوان، آن را تجربه کرده ولی انگار هیچکس خاطری درست و حسابی از آن ندارد و اکثرا جزئیات سطحی آن را به یاد دارند. به نظرم همین پخشهای سریال هنگام نوروز، تکهکلامهای شیرین کاراکترها و جنبهی طنز آن باعث شده خیلیها به راحتی از مفهوم اصلی داستان به راحتی گذشت کنند که ممکن است برای هر کس متفاوت باشد. برای من به شخصه، دائیجان راجب این بود که چطور جنگ و جدالهای بیهوده بین دو آدم، خانواده، کشور و غیره چقدر میتواند در زندگی افراد بیتقصیر تاثیر منفی بگذارد. راجب اینکه چطور تصمیمات ما همیشه به خودمان برنمیگردد و گاهی اوقات باید به تمام افراد دور و برمان نیز فکر کنیم. نکتهای که با هر بار تجربهی یک اثر ایرانی بیشتر برایش ارزش قائل میشم این نهاد خانوادگی است که در تمام داستانها نقش پررنگی دارد. چه مبارزهی خانوادهی برگسون بر علیه شیاطین در فرزندان مورتا باشد و چه تلاشهای اسدالله میرزا برای حفظ بنیان خانوادگی در دائیجان ناپلئون، این متحد بودن در یک خانواده و هوای همدیگر را داشتن، حالا که به دور از آنها زندگی میکنم، حس بسیار گرم و نرمی بهم میدهد. حالا که فکر میکنم، دائیجان ناپلئون بیشتر از هر چیز راجب گذشت است از آنجایی که انتقام و جنگهای بیهوده حتا ممکن است به عزیزترین افراد خانوادهمان نیز آسیب بزند. خلاصه که، دائیجان از آن داستانهایی است که هر چقدر بیشتر بخوانیدش و بیشتر راجبش فکر کنید، چیزهای جدیدی گیرتان میاید. اگر خیلی وقت است سری بهش نزدید یا دیدید و فراموشش کردید، به نظرم بهترین موقع همین الآن است که تجربهاش کنید. من شایگانم و مرسی که مقالمو خوندی :))
آقا، خیلی دلتنگ بودیم!
خیلی ممنون :)) به امید اینکه اینجا بیشتر بنویسم!