چیزهایی که این فصل تجربه کردم: تابستان ۲۰۲۱

چیزهایی که این فصل تجربه کردم: تابستان ۲۰۲۱

یک فصل جدید، یک سری جدید؛ بریم سراغ خواندنی و دیدنی‌های این دفعه!

فصل را با رفتن به خانه‌ی مادربزرگم شروع کردم که سفر طاقت‌فرسایی بود. یک جورایی از فضای مجازی خسته شده بودم، این چرخه‌ی دائمی تجربه‌ی یک چیز صرفا برای توییت زدن در موردش و یک تعطیلات کوتاه برای استراحت نیاز داشتم. بخاطر همین هیچ دستگاه الکترونیکی با خودم به همراه نبردم غیر از یک کیندل کهنه که درش تنها یک کتاب جدید بود، دث نوت: نوتی دیگر یاااااا

Death Note Another Note: The Lost Angeles BB Murder Case

به این می‌گن تایتل!

به این دلیل این کتاب را انتخاب کردم که یکی از رفقایم به تازگی انیمه‌ی دث نوت را شروع کرده بود و همین بهانه‌ی خوبی برایم بود تا دوباره به سراغ سری بروم و رمانی که مدت‌ها قصد خواندنش را داشتم را بالاخره بخوانم. امّا، نوتی دیگر توسط نیسیوایسین نوشته شده و با اینکه عاشق سری مونوگاتاریش هستم، کاری که برای سری جوجو انجام داده بود کمی زد تو ذوقم. فراتر از بهشت1 یا جوری که خیلی‌ها می‌شناسنش، رمان دیو، ایده‌های جالبی داشت اما در آخر، خیلی از مبهمات را باز نکرد و خسته‌کننده بود. نگران این بودم که نکند نوتی دیگر هم به همین سرنوشت دچار شود و متاسفانه گمانم تا حدی درست از آب درآمد. البته بخواهیم روراست باشیم، داستان بسیار قوی شروع می‌شود. روایت قبل از اتفاقت دث نوت رخ می‌دهد، زمانی که نائومی میسورا و اِل با هم روی یک پرونده‌ی قتل کار می‌کردند که حتا در انیمه نیز به آن اشاره شده بود.

او باید قاتل زنجیره‌ای را پیدا کند که مقصر یک سری قتل‌عام در شهر توکیو است، فردی که ظاهرا هیچ سرنخی به جای نمی‌گذارد. کمیستری2 نائومی و ال با یکدیگر خواندنی است و خود معما در کل بسیار جالب است ولی جایی که داستان به شدت پسرفت می‌کند در نیمه‌ی دوم آن است. نیسیوایسین این علاقه را دارد که جزئیات ریز و کوچک داستان‌هایش که برای هیچکس مهم نیستند را در مرکز قرار بدهد و بی‌اندازه به آن‌ها بپردازد. به جای اینکه روی قسمت‌هایی از داستان تمرکز کند که خوانندگان بیشتر می‌خواهند راجبش بدانند، مانند گذشته‌ی اِل، خانه‌ی وامی و یا حتا آنتاگونیست مرموز جدید، بی، او این وقت را صرف جزئیات بیهوده‌ی اتاق‌های دربسته می‌کند که ما درباره‌شان به اندازه‌ی کافی می‌دانیم. آنقدر این اتفاق رومخ بود که حدودا ۲۰ صفحه‌ی انتهایی را به سرعت خواندم تا هر چه سریع‌تر از شرّش خلاص شوم.

البته حالا که بهش فکر می‌کنم، شاید بخاطر این است که من آنقدر کتاب‌های معمایی نمی‌خوانم و شما احتمالا ازش بیشتر لذت ببرید، همانطور که امتیازات کتاب اکثرا نشان می‌دهند. حداقل برای من، کتاب در قسمت‌های آخر چندان تجربه‌ی جذابی رقم نزد ولی با این حال پایان رضایت‌بخشی داشت. اگر طرفدار دث نوت هستید، حتما سراغش بروید!

هَپینس3 من را از خواب بازداشت؛ واقعا، هر موقع یکی از جلد‌هایش را در ساعت‌های ۱ تا ۲ بامداد به پایان می‌رساندم، که الآن که بهش فکر می‌کنم نباید آن موقع می‌خواندم، در تخت‌خواب به کاراکترها، داستان و اینکه چطور قرار است به اتمام برسد فکر می‌کردم.

شخصیت‌های این مانگا آنقدر واقعی هستند و احساساتشان آنقدر قابل‌لمس که به راحتی در غم و اندوهشان غرق می‌شوید و بیشترش هم بخاطر هنر فوق‌العاده‌ی شوزو اوشیمی است. باورنکردنی است که تمام این صفحات با دست کشیده شده‌اند علاوه بر انتشار ماهانه‌ی آن به علاوه‌ی نوشتن داستان هیجان‌انگیزش. اما فقط آرت نیست از آنجایی که اوشیمی با چینش پنل‌هایش کاملا با قانون‌های مانگا بازی می‌کند. می‌دانم؛ طوری که پنل‌ها کنار هم قرار گرفتند احتمالا آخرین چیزی باشد که حین خواندن یک کمیک بهش فکر می‌کنید، اما تماشا کنید که اوشیمی چطور با استفاده از آن داستان‌گویی می‌کند.

یا چطور با جدا کردن این دو با یک پنل، این را به خواننده می‌گوید که هر چقدر هم که به یکدیگر وابسته باشند، هنوز به عشق و اعتماد واقعی نرسیده است.
وووووو بعضی وقت‌ها هم دیوانه می‌شود…

جدا از شوخی، مانگا پر شده از یک عالمه جزئیات ریز و کوچک که به طور باورنکردنی به اتمسفر جادوییش اضافه می‌کنند. من تنها چند مثال زدم چون پیشنهاد می‌کنم خودتان مانگا را بخوانید، احتمالا یک جعبه دستمال کاغذی نیاز داشته باشید ولی ارزشش را دارد!

وقتی بچه بودم فقط بخاطر ۲ چیز تلویزیون تماشا می‌کردم: اولی بفرمایید شام بود که جدّا نمی‌دانم چرا آنقدر معتادش بودم و دومی کارتون نتوُرک. کارتون‌هایی مانند کلارنس، عمو پدربزرگ4، اَدونچر تایم، استیون یونیورس، افسانه‌ی چیما5 (که مزخرف بود) و خیلی‌های دیگه عملا من را به تلویزیون چسبانده بودند!

اما میان آن‌ها یک سریال خاص بود که تاثیر طولانی‌مدتی روی من گذاشت و آن Regular Show6 بود. من عاشق این سریم؛ نوع کمدیش طوری است که حتا الآن هم ازش لذت می‌برم، شخصیت‌های دوست‌داشتنی زیادی دارد و تم‌هایی را بررسی کرد که مغز کوچک ۸ ساله‌ی من را به شدت تحت تاثیر گذاشت.

بخاطر همین وقتی فهمیدم که اسطوره‌ای به اسم جِی.جی کوئینتل دارد دنباله‌طوری برای Regular Show می‌سازد که رده‌ی سنیش بیشتر برای بزرگ‌سالان است واقعا هیجان‌زده شدم و خوشبختانه، دقیقا همین بود. کلوس ایناف7 یکی از خنده‌دارترین سریال‌هایی است که در این مدت دیدم، اثری که به راحتی من را می‌خنداند. داستان راجب خانواده‌ی جاش، امیلی و کَندِس است که با زوج طلاق‌گرفته‌ی الکس و بریجت زندگی می‌کنند و آن‌ها را در جدالشان با بزرگسالی و مسئولیت‌هایش دنبال می‌کند.

سری موضوعاتی همانند بزرگ شدن، عشق و دوستی را به زیبایی به تصویر می‌کشد جوری که به جنبه‌ی کمدیش دخالت نمی‌کند. همینطور جلوه‌های هنریش بسیار شبیه به Regular Show است و به نظرم بزرگ شدن در آن دوره دوست داشتن این اثر را برایم بسیار راحت‌تر کرد اما نگران نباشید، از آنجایی که کلوس ایناف با شجاعت روی پای خود به عنوان یکی از بهترین آثار HBO Max می‌ایستد و لازم نیست هیچ سریالی را قبلش تماشا کنید. شدیدا پیشنهاد می‌شه!

“اگه نمایش زیباتری از گذشت در فیلم وجود داره من هنوز پیداش نکردم” جمله‌ایست که جوئل هِیوِر در نقدش از فیلم کلوز آپ، ساخته‌ی عباس کیارستمی، استفاده کرد. وقتی این جمله را چند ماه پیش خواندم مشتاق شدم که فیلم را تماشا کنم و از آنجایی که صحبت درباره‌ی کارهای رستمی را همیشه می‌شنیدم، وقت مناسبی برای دیدن یکی از فیلم‌هایش بود که بی‌نظیر بود. کلوز آپ در واقع یک اتفاق که حدود ۳۰ ۴۰ سال پیش در تهران رخ داده را بازگو می‌کند؛ وقتی که مردی به نام حسین سبزیان خودش را به عنوان محسن مخملباف جا می‌زند و به یک خانواده حقّه، طوری که باور می‌کنند اون واقعا همان کارگردان معروف است!

اینکه به چه دلیل این کار را کرده برای شماست که بفهمید از آنجایی که فیلم به نحو احسن آن را در طول یکی دو ساعت به نمایش می‌کشد. توضیحش برایم سخت است اما احساس شگفت، هیجان و غم خاصی در خود فیلم تنیده شده که به شدت جذابش می‌کند. با اینکه ۹۰٪ فیلم فقط افراد مختلف است که با یکدیگر صحبت می‌کنند، هر چه پیش می‌روید بیشتر و بیشتر شیفته‌اش می‌شوید و هیجان‌زده برای اتفاقاتی که قرار است بیفتد. قطعا یک شانس به کلوز آپ بدهید، پشیمان نمی‌شوید.

به ما فک نکن. به عقب نگاه نکن، ننویس برامون. به نوستالژی شکست نخور. مارو فراموش کن. اگه برگشتی سراغمو نگیر، رات نمی‌دم.

ممنون….برای تمام کارایی که انجام دادی

دیدن نسخه‌ی بسیار بی‌کیفیت این صحنه در توییتر باعث شد عمیقا با آن ارتباط برقرار کنم و در نهایت تماشا. به نوستالژی شکست نخور، جمله‌ی بسیار جالبی است که به نظرم هر کدام از ماها یک جورایی می‌توانیم باهاش ارتباط برقرار کنیم. بعضی از ماها در روابط بدی بودیم، جاهایی که ازشان متنفر بودیم یا شغل‌هایی که هیچ حس رضایتی برایمان نداشتند و در نهایت مجبور به ترکشان بودیم، بر خلاف حس راحتی که بهمان می‌دادند. سینما پارادیسو درباره‌ی خیلی چیزها است اما مهم‌تر از همه درباره‌ی این موضوع جلو رفتن، نگاه نکردن به گذشته و انجام دادن کاری که عاشقشیم هر طور که شده و به خوبی تمام به نمایشش می‌گذارد. آنقدر خوب که با اینکه از استفاده‌ی جمله‌هایی مانند “بهترین فیلمی که دیدم” یا “بهترین بازی که تا به حال بازی کردم” پرهیز می‌کنم، سینما پارادیسو احتمالا بهترین تجربه‌ی سینمایی باشد که تا الآن داشتم. داستان راجب پسر کوچکی به نام توتو است که در روستای کوچکی در ایتالیا زندگی می‌کند. از آنجایی که عاشق فیلم است، همیشه یواشکی به سینمای محل می‌رود تا زیرزیرکانه فیلم‌های سانسورنشده را ببیند و بازهم تمام پولش را خرج دوباره تماشای همان فیلم‌ها می‌کند.

اینجاست که او با آلفردو، آپارات‌چی سینما، دوست می‌شود. طولی نمی‌کشد که این دو با یکدیگر رفیق شده و توتو در نهایت کار گرداندن سینما را به عهده‌ی خود می‌گیرد. سینما پارادیسو هر ۲۰ دقیقه‌طور اشکم را درآورد و فیلمی که ارتباط عمیقی باهاش برقرار کردم از آنجایی که خیلی از جنبه‌های زندگیم را در توتوی کوچولو دیدم. فیلم بسیار ساده‌ایست که در مکان بسیار ساده‌ای فیلم‌برداری شده که ایده‌های بسیار ساده‌ای را بررسی می‌کند اما فراتر از آن چیزی که فکر می‌کردم فیلم‌ها قابلیتش را دارند رفت و بخاطر همین، تا ابد به یادم می‌ماند.

من به ندرت سراغ ژانر ترسناک می‌روم، نه اینکه ازش بدم بیاید بیشتر اینکه تا به حال هیچ اثر ترسناکی را تجربه نکردم که جدّا تحت تاثیرم بگذارد؛ امّا مانگای بعدی که قرار است بهتان نشان دهم، کاملا این را عوض کرد. تریل آف بلاد، که دومین مانگای شوزو اوشیمی است که اینجا قرار می‌دهم، واقعا من را وحشت‌زده کرد و نه وحشت‌زده مثل یک بازی مسخره‌ی ترسناک که یک روح روی صفحه ظاهر می‌شود، نه؛ وحشت‌زده بخاطر اینکه واقعا می‌توانستم صدای تپش قلبم را موقع خواندن صفحه به صفحه‌اش بشنوم.

همانطور که قبلا گفتم، اوشیمی در ساخت اتمسفر ماهر است چیزی که به ندرت در مانگا دیدم. او آنقدر با دقت روی روایت‌هایش کار می‌کند که به نوبه‌ی خود ترسناک است. تمام نکات داستان دانه‌دانه برملا می‌شوند، تمام جزئیات دلیلی برای وجود داشتن دارند و شخصیت‌هایش آنقدر لایه‌های مختلف در خود دارند که غرق شدن در کارهایش بسیار راحت می‌شود. تنها مشکلی که دارم این است که داستان زیادی روی شخصیت اصلی، سِیکو، متمرکز شده است و دیگر کاراکتر‌ها به شدت ضعیف هستند، مانند پدر سِی. این آقا روز به روز رفتار‌های عجیب و دیوانه‌وار اعضای خانواده‌اش را می‌بیند و بهترین عکس‌العملش همیشه بیرون رفتن و سیگار کشیدن است. خیلی از مشکلات داستان به راحتی حل می‌شدند اگر پدر شخصیت اصلی یا دیگر فامیل‌هایش حضور بیشتری در زندگی او داشتند.

کاملا متوجهم که در ژاپن و تقریبا همه جای دنیا، معمولا این مادران هستند که مسئولیت بزرگ کردن فرزند را بر عهده دارند مخصوصا در ژاپن که مرد‌ها زمان وحشتناکی کار می‌کنند و بله، تریل آف بلاد یک سناریوی واقعی ولی در عین حال بسیار اغراق‌شده و شدید مشکلات خانوادگی را به تصویر می‌کشد ولی این به این معنا نیست که می‌توانیم از مشکلاتش چشم‌پوشی کنیم، پس قبل خواندن این‌ها را به یاد داشته باشید. ولی بخواهم روراست باشم، غیر از این، تریل آف بلاد یک شاهکار در وحشت است. قطعا هیچوقت دوباره نمی‌خوانمش و اگر جلد‌های مانگایش را ببینم بی‌شک آتششان خواهم زد ولی، این اثر انسان‌ها را در ضعیف و شکننده‌ترین حالتشان نشان می‌دهد. مخصوصا الآن که دور تا دورمان پر شده از آثار علمی تخیلی که انسان‌ها را با ابرقدرت‌های مختلف نشان می‌دهند(که البته هیچ مشکلی باهاش ندارم، جوجو مانگای موردعلاقمه:)) به همان اندازه مهم است که انسان‌ها را در آسیب‌پذیرترین حالت خود نشان دهیم تا یادآوری کنیم که به یکدیگر بیشتر اهمیت دهیم، و من از تریل آف بلاد بخاطر این کار ممنونم.


  1. Over Heaven
  2. خودتون ببخشید دیگه کلمه یا جمله‌بندی بهتری پیدا نکردم :)
  3. Happiness: شادمانی
  4. Uncle Grandpa
  5. Legends of Chima
  6. خواستم از ترجمه‌ی اصلیش استفاده کنم ولی ماجراهای ریگبی و مرداک واقعا افتضاحه و فارسیش هم خیلی رو دهن نمی‌چرخه پس با همون انگلیسیش سر کنید :)
  7. Close Enough

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.