فیلم و انیمههایی که دیدم: فروردین ۹۸
به قدرت انیمه ایمان نداشتم تا اینکه ۲ هفته پیش ژاپنی یاد گرفتن را شروع کردم. بهترین معادلی که برای انیمه به ذهنم میرسد قارچهای کلیکرهای لست آف آس است؛ وقتی که به مغز بچسبد کنترل آدم را به دست میگیرد، جوری که عطشش برای انیمه به هیچ عنوان سیراب نمیشود. به شخصه ۷۴ قسمت در یک ماه دیدم و یکی از دوستانم رضا که وضعیتش بسیار حاد است ۲۵ قسمت در ۲ روز. البته میدانم که این اعداد برای خیلی از دوستان اوتاکومان بچه بازی هستش ولی دیگر چارهای نداشتم. حالا برویم سراغ فیلم و انیمههایی که این ماه دیدم.
*تریلرهای این مقاله از یوتیوب بارگذاری شدهاند؛ برای تماشایشان از فیلترشکن استفاده کنید!
ماه را با دث نوت بینظیر شروع کردم. احساس میکنم تمام افرادی که در دههی اخیر از جمله خودم انیمه دیدن را شروع کردند با دث نوت وارد این مدیوم شدند. کاراکترهای جذابی دارد، روایتش زیاد پیچیده نیست و در کل ۳۷ قسمت دارد بخاطر همین بهترین انیمه برای پیشنهاد دادن به یک تازه وارد است. داستان نوجوان نابغهای به نام یاگامی لایت را دنبال میکند. فردی که تا به حال توسط هیچکس از نظر فکری و روانی به چالش نیفتاده و اینکار زندگیاش را بیمعنا کرده است. تا اینکه روزی به طور تصادفی دفترچه یادداشتی به اسم دث نوت پیدا میکند. طبق دستورالعمل دفترچه اسم هر انسانی که در آن نوشته شود، بعد از ۴۰ ثانیه میمیرد. یاگامی در آغاز به واقعی بودن دث نوت شک دارد ولی بعد از امتحان کردنش متوجه میشود که این دفترچه در واقع متعلق به یک شینیگامی1به اسم ریوک است. اینجاست که لایت تصمیم میگیرد با قدرت جدید خود دنیا را از هر گونه جرم و جنایتی پاک سازد و به عنوان یک خدا بر آن فرمانروایی کند. اما دستیابی به این آرزو آنقدرها هم راحت نیست زیرا او در عین مجازات کردن خلافکاران باید با یکی از باهوشترین کارآگاههای دنیا به نام L نیز بجنگد.
دث نوت پر از آن صحنههایی است که بعد از دیدنشان باید ویدئو را استوپ کنید و به چیزی که مشاهده کردید فکر کنید. دائما با انتظارات بیننده بازی میکند؛ تا فکر میکنید که از حقههایش باخبر شدید، یک سکانس دیوانهکننده به صورتتان پرت میکند یا اگر خوششانس باشید یک صحنهی فوقالعادهی احساسی. با اینکه در اوساط داستان همه چیز خیلی آهسته پیش میرود و بعضی از کاراکترها در آغاز تکبعدی به نظر میآیند؛ دث نوت این کاستیها را با ۱۰ قسمت پایانی خود جبران میکند. موسیقی و انیمیشن درجه یکش هم از این اوپنینگ مشخص است.
بعد از آن اولین فیلم مارتین اسکورسیزی که واقعا تمامش کردم را دیدم. گودفلاز داستانی واقعی براساس خانوادهی مافیای لوکِسی است؛ گروهی شناخته شده برای یکی از بزرگترین سرقتهای تاریخ آمریکا که در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی به اوج قدرت خود رسیدند. ولی تمرکز اصلی فیلم خود مافیا نیست و دربارهی فردی واقعی به نام هنری هیل است. یکی از اعضای کلیدی خانواده که در بخش عمدهای از عملیاتهای لوکسیها دست داشته.
فکر نمیکنم “رفقای خوب” بهترین فیلم گانگستری تاریخ اونطور که بعضیها هایپش میکنند باشد؛ ولی داستان جذابش و اجرای درخشان ری لیودا، جو پشی و رابرت دنیرو شما را تا تیتراژ فیلم با خود میبرد. آآآآآ.. همین. فیلم خاصی نبود. باحال بود ولی بتر کال سالو جاش ببینید.
بعد از آن آنوهانا ساختهی ماری اوکادا با تصویرسازی میتسو ایزومی را تماشا کردم. تابستونه و هوا خیلی گرم. شخصیت اصلی ما جین تان در حال بازی با کنسولشه که دختر نوجوونی به اسم مِنما دربارهی بازی ازش سوال میپرسه. جین تان نادیدش میگیره و به آشپزخونه میره تا صبحونه درست کنه. با اینکه منما با دستاش به پشت جین تان میکوبه و ازش میخواد که برای او هم رامن درست کنه جین تان فقط برای خودش و پدرش غذا آماده میکنه. در آخر گرمای تابستون و درخواستهای پشت سر هم منما باعث میشه که جین تان از حال بره. وقتی که بهوش میاد انتظار داره که منما رفته باشه ولی در کمال تعجب او در کنارش به خواب عمیقی فرو رفته. جین تان از این جهت شگفتزده میشه که منما (دوست بچگیش) سالها پیش جانش را بر اثر حادثهای از دست داده. بعد از مرگ منما گروهی از دوستان که خود را “Super Peace Busters” میخواندند کم کم از هم جدا شدند و هر کدام به نوع خود سعی کردن با درگذشت منما کنار بیان. اینجاست که منما از جین تان(رهبر این گروه فراموش شده) درخواست میکنه که آخرین آرزوی او را برآورده کنه.
قبل از ستایش این انیمه کمی دربارهی خودم حرف بزنم. بخوام خیلی روراست باشم کم پیش اومده که با قرار گرفتن تو شرایط تلخ و ناراحتکنندهای گریم بگیره. هرچقدر هم که کلیشهای باشه همیشه سعی کردم شرایط سخت رو با خندیدن و مرور خاطرات بگذرونم. البته شده که با تماشای فیلم و سریال یا حین بازی به صحنهای غمگین بر بخورم و احساساتی بشم. از مثالهایی که الآن تو ذهنمه میتونم به ویچر ۳، آندرتیل، دوکی دوکی 2 و “انگل” اشاره کنم. ولی هیچوقت شر شر اشک نریختم تا وقتی که با آنوهانا آشنا شدم.
تو نگاه اول آنوهانا یک ملودرامای کلاسیک دیگه به شمار میاد. با استفاده از تمهایی مثل از دست دادن، عشق، پشیمانی و غم کاراکترهاش رو در شرایط سختی قرار میده تا احساسات بیننده رو جریحهدار کنه. ولی همونطور که حدس زدین آنوهانا خیلی فراتر از این حرفاست. تمام عوامل این سری از موسیقی به یاد موندنیش تا داستانگویی بینظیرش دست به دست هم میدن تا تجربهای رو براتون رقم بزنن که حالا حالاها یادتون نمیره. مقدار توجهی که به هر یک از اعضای گروه “Super Peace Busters” تنها در ۱۱ قسمت داده شده واقعا تحسینبرانگیزه. کنار اومدن با مرگ فردی که ساعتها با هم وقت میگذروندید، در چمنزارها با هم بازی میکردید و در مقر سریتون با هم میگفتید و میخندیدید کار فوقالعاده دشواریه. بخاطر همینم نمیتونید دوستای جینتان رو بخاطر دوری کردن از یکدیگه سرزنش کنید. چون که هیچکدوم نمیتونن خاطرهی اون اتفاق وحشتناک یا رنجی که برای هم تو طی سالها بوجود آوردن رو تحمل کنن. منما هم به همین دلیل برگشته؛ تا مطمئن شه عزیزترین دوستانش بدون اون هم میتونن رفاقتشون رو حفظ کنن. آنوهانا فوقالعادس و به همه پیشنهادش میکنم.
اگه تمومش کردید برگردید اینجا و این ترک رو تا آخر گوش بدید.
بعد از آن هانی بوی، با کارگردانی آلما هارل را دیدم. راستش را بخواین وقتی فهمیدم که فیلمنامهی هانی بوی توسط شایا لباف نوشته شده و دربارهی دوران کودکی و نوجوانی خودش است، هیچ انتظاری نداشتم. منظورم را بد برداشت نکنید در حرفهای بودن شایا شکی نیست، ولی کارنامهی بازیگریش تعریف چندانی ندارد. خوشبختانه هانی بوی از پوستر معرکهاش هم بهتر بود؛ خیلی خیلی بهتر. هانی بوی به ما اجازه میدهد که به ]چند تا از مهمترین قسمتهای زندگی شایا سرک بکشیم. به شهرت رسیدنش با بازی در ایون استیونز، سر در آوردنش از مرکز ترک اعتیاد و از همه مهمتر رابطهاش با پدر پرخاشگرش جفری لباف. بهترین کلمهای که برای توصیف این فیلم میتوانم استفاده کنم به یاد ماندنیه. شاید ادعای بزرگی باشد ولی فکر میکنم هانی بوی یکی از بهترین آغاز و پایانهای تاریخ سینما را دارد. با ۹۴ دقیقه کاری میکند که سریالها با یک فصل کامل قادر بهش نیستند. تاثیرگذار، حیرتآور و زیباست؛ حتما به لیست فیلمهایتان اضافش کنید.
بعد از آن کابوی بیباپ، شاهکار شینیچیرو واتانابه را تمام کردم. ۵۰ سال از انفجار دروازهی هایپراسپیس میگذرد؛ اتفاقی که زندگی روی زمین را غیرممکن کرده است. با پراکنده شدن انسانها در صدها سیاره و ایستگاه فضایی میزان جرم به شدت بالا رفته وISSP 3 تصمیم گرفته یک سیستم قراردادی برای دستگیری خلافکاران برپا کند. یعنی هر کس با تحویل دادن یک فرد تحت تعقیب به پلیس میتواند مقدار هنگفتی پول دریافت کند. اینجاست که کابویهای فضایی ما اسپایک، جت، فِی ولنتاین و اِد سوار بر فضاپیمای ماهیگیریای به اسم بیباپ به دنبال این افراد میروند. هر از گاهی بعد از ساعتها بازی کردن، تماشا کردن و یا خواندن، به یک اثر شگفتانگیزی برمیخورید که امتیاز کامل ۱۰/۱۰ را از شما میگیرد. اثری آنقدر خوب که هیچ ضعفی درش نیست. من بسیار خوششانس بودم که این حس را ۲ بار در این ماه تجربه کردم. اول با آنوهانا بعد با کابوی بیباپ. اگر ژانر جَز میتوانست یک سری انیمهی خفن بزن بزن و در عین حال فوقالعاده احساسی باشد، کابوی بیباپ بهترین گزینه بود. وقتی که چند قسمت اول کابوی بیباپ را میبینید فکر میکنید که یک انیمهی اکشن وسترن کلاسیک در انتظارتونه. ولی بعد از چند ساعت تمهایی همچون رهایی از گذشته، اگزیستانسیالیزم و تنهایی را مطرح میکند و حتا وجود خدا در یکی از قویترین صحنههای سری سوال میکند. درسته که راجب این موضوعات میلیونها بار بحث شده و هدف این انیمه هم تغییر دید شما نسبت به معنای زندگی نیست؛ بلکه سر و کله زدن شخصیتهای اصلی با این مشکلات است که به کابوی بیباپ معنا میدهد و آن را لذتبخش میکند. البته ساندترک محشرش هم دستی در اینکار دارد.
ماه را با فارگو(۱۹۹۶) با کارگردانی برادران کوئن به پایان رساندم. فارگو(بر اساس داستانی واقعی) شخصیتی به نام جری لاندگارد را دنبال میکند. جری که مدیر فروش یک شرکت خودروسازی است تصمیم میگیرد که همسرش را با استخدام کردن ۲ خلافکار بدزدد. تا بعد با پولی که پدرزنش برای آزاد کردن دخترش میدهد بدهیهایش را پرداخت کند، ولی همه چیز به همین سادگی پیش نمیرود. متاسفانه برعکس هانیبوی از پوستر فارگو بیشتر از خود فیلم خوشم آمد. میدانم که خیلیها فارگو را یکی از بهترین اثرهای تاریخ سینما میدانند ولی برای من فقط یک فیلم خستهکننده بود. دلیلش را دقیق نمیدانم فقط اینکه نتوانستم با فیلم ارتباط چندانی برقرار کنم. قطعا صحنههای جالب خودش را داشت فقط برای من ساخته نشده بود.
ولی من دوست ندارم مقاله را با حس بدی تمام کنم بخاطر همین با این ادیت محشر حال کنید.
یکی از انیمههایی که خیلی از تماشای اون لذت بردم انیمه «رنگینکمان» بود. بذار توی لیستت:
https://en.wikipedia.org/wiki/Rainbow:_Nisha_Rokub%C5%8D_no_Shichinin
فعلن ۱۲ تا تو لیست هست ولی حتما نگاه میکنم
سلام. سایتتون آراس اس فید نداره؟
سلام به کنارهی سایت اضافه کردم با رفتن به این آدرس هم میتونی دریافت کنی.
https://bekindtozombies.com/feed