دث استرندینگ: نفسی تازه
فکر کنید که رئیس یک شرکت غولآسای بازیهای کامپیوتری هستید. چند دقیقه بعد با بازیساز جوانی جلسه دارید. تصمیم دارید که اگر ایدهی نو و جالبی را ارائه داد بودجهای را در اختیارش بگذارید تا بازی را برای شما بسازد. شما از این فرد خیلی چیزها شنیدهاید. میدانید که مغز متفکر پشت بازیهای متال گیر است و ٰژانر مخفیکاری را به وجود آورده است. خب این آقا وارد میشود، سر میز مینشیند و شروع به صحبت کردن میکند. او به شما میگوید که کاراکتر اصلی یک پیک موتوری است؛ البته با بازی نورمن ریدس. شما باید بستههای مختلف را به پناه گاههایی که در نقشه پخش شدهاند برسانید. البته باید مواظب باشید که بستههایتان در اثر باران زنگ نزنند. باید دائم کفشهایتان را عوض کنید تا پاهایتان آسیب نبینند. همینطور جوری باید بستهها را روی خود بچینید که هنگام راه رفتن تعادلتان را حفظ کنید تا به زمین نخورید. اوه، راستی! یک نوزاد داخل کپسول هم همیشه با شماست که در تشخیص هیولاها به شما کمک میکند. قطعا هیچکس با این ایده موافقت نمیکند.
همهی اینها را نوشتم که بگویم خیلی از ایدهها از نظر خیلی از افراد عجیب و به درد نخور هستند. که جان دادن به این ایدهها ارادهای قوی و خلاقیت بالایی میخواهد. بخاطر همین بسیار خوشحالم که افرادی مثل توبی فاکس، لوکاس پوپ، دنیس ویدن و از همه مهمتر هیدئو کوجیما وجود دارند که با هر بازی خود نوآوری میکنند و به یک ژانر بند نیستند.
طناب و چوب ۲ تا از قدیمیترین ابزارهای بشریت هستند. چوب برای دور نگه داشتن بد و طناب برای نزدیک کردن خوب. اونها اولین دوستانمون بودند، اولین ساختههایمان. هرجایی که انسانها بودند چوب و طناب هم بودند. از کتاب ناوا، کوبو آبه
همه چیز از واقعهای به اسم دث استرندینگ شروع شد. این اتفاق انفجارهای عظیمی به اسم voidout را به دنبال خود داشت که مردمان آمریکا را از یکدیگر جدا کرد. شما به عنوان سم بازی میکنید؛ حملکنندهای ساده و فرزند رئیس جمهور آمریکا. که برای نجات خواهرش آمِلی باید از شرق آمریکا تا غربیترین نقطهی آن سفر کند. در طول سفرتان با افراد مختلفی آشنا میشوید و باید آنها را به شبکهی کایرال وصل کنید. شبکهی کایرال به سادگی یک سوپر اینترنت است که این قدرت را به افراد میدهد تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و اطلاعات رد و بدل کنند.
باید اعتراف کنم که دث استرندینگ بسیار کند شروع میشود و ساعتهای اولیه شاید برای خیلی از افراد حوصله سر بر به نظر بیاید. مخصوصا وقتی پشت سر هم کاتسین میبینید و صحبتهای مختلفی میشنوید که دائم بر سردرگمی شما اضافه میکنند. ولی نگران نباشید که با گذشت چند ساعت هم داستان و هم گیمپلی بازی جذابتر میشود.
نقشهی بازی به نواحی مختلفی تقسیم شده است، مانند ناحیهی برفی، کوهستانی، جنگلی و…. یک چیز که باید به یاد داشته باشید این است که قبل عبور از هر کدام از این مناطق باید خود را آماده کنید. زیرا اصلیترین دشمن سم در سفرش مجهز نبودن است. خیلی دفعات برایم پیش آمده که مجبور شدم به پناه گاهی برگردم و وسیلهای را بردارم زیرا نتوانستم از مانعی عبور کنم. همینطور باید در نظر داشته باشید که جعبههای پشت سم را به طور متعادل روی بدنش تقسیمبندی کنید. تا هنگام راه رفتن تعادلش را از دست ندهد. یک چیز دیگر هم که باید به آن توجه کنید محور Stamina یا همان استقامت سم است که با کارهایی مانند دویدن، راه رفتن در آب، مبارزه و… کم میشود. برای دوباره پر کردن این محور میتوانید به اتاقهای شخصی سم بروید، نوشابهی انرژیزای مانستر بنوشید یا بخوابید!
یکی از اثرات دث استرندینگ تایمفال است. تایمفال ریزش قطرات آب از آسمان است ولی تفاوتش با باران این است که قطرات تایمفال اگر به چیزی برخورد کنند زمان آن را جلو میبرند و به نوعی پیرش میکنند. بخاطر همین بهتر است که قبل از تحویل هر بسته زمان تایمفال را در طول مسیر پیشبینی کنید تا بتوانید از آن جلوگیری کنید. البته بهترین روش استفاده از وسایل نقلیه است.
من عاشق بریجبیبی یا همان بیبی شدم. از بین تمام بازیهایی که بازی کردم بیبی بانمکترین چیزی است که تا به حال دیدهام. بیشک بهترین لحظات بازی وقت گذراندن با بیبی است. جوری که میخندد وقتی با موفقیت میپرید، هنگامی که عصبانی میشود وقتی به سم شلیک میشود و یا وقتی که سعی میکند شنا کند وقتی که وارد آب گرم میشوید به یاد ماندنیترین و خندهدار ترین لحظات بازی را برایم رقم زدند. البته اینها تنها کارایی بیبی نیست و او در طول بازی به شما بسیار کمک میکند آن هم در نشان دادن هیولاهای نامرئی به اسم بیتی.
هیچ چیزی مثل انقراض نمیتونه تمرکز به ذهن بیاره. مردم رو روراست کنه
سم در این سفر طولانیاش قطعا به موجوداتی برمیخورد که میخواهند او را نابود کنند. یکی از این موجودات افرادی به اسم میولها هستند. میولها انسانهایی هستند که در اقصی نقاط نقشه کمپهایی را برپا کردهاند که اگر نزدیکشان بشوید با سنسورهایی که ساختهاند شما را شناسایی کرده و به سمت شما میایند. در آغاز بازی میولها خطر جدی به حساب نمیآیند و به راحتی میتوان ازشان دوری کرد. ولی با پیشروی در داستان این افراد با گروه تروریستی Homo Demens جایگذاری میشوند. افراد این گروه به دلیل داشتن اسلحه، بسیار خطرناکتر از میولها هستند. اگر هنگام رویارویی با این گروه آماده نباشید در عرض چند دقیقه میمیرید. الآن موقع خوبی است که بگویم سم یک Repatriate است. به این معنا که اگر بمیرد میتواند روحش را به بدنش بازگرداند و دوباره زنده شود. البته این بازگشتن وسایلی که از شما دزدیده شده است را بازنمیگرداند.
بعد از میولها میرسیم به بیتیها. بیتیها ارواحی هستند که در دنیای ما گیر کردهاند و نمیتوانند به آخرت بروند. آنها موقع تایمفال پدیدار میشوند و یک خطر جدی به حساب میآیند. بخاطر همین حملکنندهها از بیبیها استفاده میکنند. بیبیها به دلیل اینکه با دنیای مردگان ارتباط دارند با وصل شدن به اودرادَک 1 سم بیتیها را به او نشان میدهند. مقابله با بیتیها صبر بسیاری میخواهد زیرا نمیتوانید با آنها بجنگید و باید بسیار آهسته از کنارشان رد بشوید. همینطور اگر به آنها نزدیک شوید باید نفستان را حبس کنید تا کوچکترین صدایی از شما بیرون نیاید وگرنه بیتیها شما را به مکانی دیگر میکشند. که علاوه بر جنگیدن با یک باس باید برگردید و بستههایتان را جمع کنید.
نه بیتی و نه وُیداوتی… فقط یه باسفایت خوب مثل قدیما
تنها جایی که دث استرندینگ در آن کمکاری میکند باسفایتهای آن است.
اول از همه دربارهی بیتیها صحبت کنیم. در بعضی از قسمتهای بازی شما باید با بیتیهایی مبارزه کنید که شکل موجودات مختلف را گرفتهاند. مانند گرگ، نهنگ، اختاپوس و…. باید اعتراف کنم که ظاهر این باسها بسیار عالی طراحی شده و سلاحهای جالبی در اختیار دارید ولی مشکل اصلی این باسها راحت بودن آنهاست. این باسها هیچ چالش خاصی ندارند، به ندرت حمله میکنند و به راحتی میمیرند. اینها را واقعا از فردی که باسهای متال گیر ۳ را طراحی کرده است انتظار نداشتم.
بعد از آن میرسیم به کاراکتر هیگز. هیگز به نظرم کاراکتر بسیار جالبی بود و پتانسیل زیادی داشت ولی متاسفانه هیچ توجهی به او نشده بود. هیچ شخصیتی نداشت و در کل داستانش اصلا با عقل جور در نمیآمد. در هر صورت من همیشه از دیدن تروی بیکر لذت میبرم(خسته نباشی کی لذت نمیبره) و به نظرم در این بازی اجرای فوقالعادهای داشت. همینطور مبارزهاش با سم را نیز بسیار دوست داشتم. چالشبرانگیز،جذاب و زیبا. آخرین فاز باسفایتش هم شباهت زیادی با آخرین مرحلهی متال گیر ۴ داشت که بسیار تحت تاثیرم قرار داد.
در آخر هم میرسیم به کلیف و اجرای باورنکردنی مدز میکلسن. به قول کوجیما کلیف از همه نظر بازتابی از سم است. او در جدا و نابود کردن مهارت دارد درحالی که سم در ارتباط برقرار کردن و ساختن. وقت خوبی است که اشاره کنم دث استرندینگ از ۱۵ فصل تشکیل شده است که هر کدام روی کاراکتر خاصی تمرکز میکند. در ۳ تا از این قسمتها که دربارهی کلیف است باید با او مبارزه کنید. دشمنها و سلاحهایی که در اختیارتان گذاشته میشود در هر مرحله یکی است، ولی هر دفعه قسمت جدیدی از زندگی کلیف برای شما آشکار میشود. اگر تریلرهای بازی را دیده باشید میدانید که در آغاز هر کدام از این مراحل کلیف به روش جدیدی به بازیکن معرفی میشود. این صحنهها به تنهایی قدرت کوجیما را در به تصویر کشاندن کاراکترهای جدید نشان میدهد.
شاید بدنم حضور داشته باشه ولی روحم اون دنیاست من خیلی وقته که مُردم
زیاد نمیخواهم دربارهی داستان بازی حرف بزنم. چون پر از اسپویلر است، پیچیده است و دوست دارم که خودتان تجربهاش کنید. همینطور فکر میکنم که دث استرندینگ روایت بسیار زیبایی را تعریف میکند و پایان محشری دارد. ولی میخواهم دربارهی یک چیز بحث کنم.
داستان دث استرندینگ در چندین زمینه کمکاری کرده است. و من از این متنفرم که خیلی از آدمها چون بازی هیدئو کوجیما است خیلی از مشکلات آن را نادیده میگیرند.
1. بسیاری از جنبههای بازی اصلا با عقل جور درنمیآیند. آنهم به احتمال زیاد به این دلیل است که نویسندههای مختلفی روی آن کار کردهاند و هر کدام ایدهی خود را به آن اضافه کردند.
2. بعد از وصل کردن هر فرد به شبکهی کایرال آنها دائم به شما پیام میدهند. این پیامها بسیار طولانی و تعدادشان زیاد است و هیچ تاثیری روی بازی نمیگذارند. خیلی بهتر میشد که این پیامها به صورت صوتی برای شما پخش میشدند.
3. در خیلی از قسمتهای داستان کاراکترها پاراگراف پشت پاراگراف موضوعات پیچیده را برای شما بازگو میکنند. این علاوه بر اینکه روشی بسیار بدی برای داستانگویی است، روایت و دنیای بازی را برای خیلی از افراد کسلکننده میکند.
پس سعی کنیم که بازیها را صادقانه قضاوت کنیم و نه برحسب سازندهشان.
دث استرندینگ در پخش موسیقی بسیار خسیس است. به این معنا که
تنها در بخشهای خاصی از داستان موسیقی پخش میشود. در هر صورت این بازی یکی از
بهترین ساوندترکهایی را دارد که من تا به حال شنیدم. همینطور واقعا خوشحالم که
آقای کوجیما من را با گروه بینظیر Low
Roar آشنا کرد.
ممنون هم توضیح هات خوب بود هم آهنگ ها عالی بودند
ممنون بابت وقتی که گذاشتی