فیلمهایی که دیدم: آبان ۹۸
چند وقتی بود که به فکر یک سری مقالهی جدید برای سایتم بودم. اولین ایدهای که به ذهنم رسید بازیهایی که این ماه بازی کردم بود. ولی ایدهی زیاد جالبی نیست چون دربارهی تقریبا ۸۰٪ بازیهایی که بازی میکنم، مطلب مینویسم. پس این ایدهی فیلمهایی که این ماه دیدم برایم جذابتر بود چون نه تنها یک سری مقالهی جدید بود بلکه فرصت نوشتن دربارهی فیلم و سریال را بهم میداد.(که به تقلید یکی از یوتوبرایی که دنبال میکنمه به اسم کارستن رانکوئست ولی دربارهی آن حرف نزنیم)
*تریلرهای این مقاله از یوتیوب بارگذاری شدهاند؛ برای تماشایشان از فیلترشکن استفاده کنید!
این ماه را با Rear Window اثر آلفرد هیچکاک شروع کردم؛ با بازی گریس کِلی و جیمز استوارت. من دوست دارم سالهای بین ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ را دورهی خلاقیت صدا بزنم. دورهای که فیلمسازان ایدههای جاهطلبانه و جدید بیشتری داشتند. هیچکاک بیشک جزو این نوع فیلمسازان بود. داستان ما عکاسی به نام جِف را دنبال میکند که به دلیل شکستن پایش نمیتواند خانهاش را ترک کند پس بیشتر وقتش را صرف جاسوسی کردن از همسایههایش کنار پنجره میکند. همینطور خانومی بسیار زیبا به اسم لیسا عاشق او است ولی جف از ازدواج کردن با او میپرهیزد زیرا فکر میکند که برای او زیادی عالی است. به هر حال اگر هر روز روی همسایههایتان جاسوسی کنید زمانی میرسد که گمان میکنید یکی از آنها مرتکب جرمی شده است. این اتفاق برای ۲ کاراکتر اصلی ما هم میافتد وقتی که فکر میکنند یک جواهرفروش همسرش را به قتل رسانده است. نحوهی داستانگویی فیلم بسیار منحصر به فرد است. هر روز ما با همسایهها کمی بیشتر آشنا میشویم و زندگی روزمرهشان را دنبال میکنیم. همینطور فیلم تدوین بسیار حرفهای و پایان عالی دارد.
بعد از آن سراغ جان کارپنتر و The Thing محشرش رفتم با بازی کِرت راسل و کیث دیوید. من خیلی طرفدار ژانر ترسناک نیستم، چه بازی چه فیلم. به دلیل اینکه خیلی از آنها داستانی ندارند، چندشآورند و از روشهای پیش پا افتادهای برای ترساندن مخاطب استفاده میکنند. ولی هر از گاهی به بازی یا فیلم ترسناکی بر میخورم که نظرم را کاملا نسبت به این ژانر عوض میکند. The Thing جزو این دسته است. داستان از آنجایی شروع میشود که هلیکوپتری بیدلیل به یک پژوهشگاه آمریکایی در قطب جنوب تیراندازی میکند و تا به پژوهشگاه میرسد خلبان هلیکوپتر را منفجر میکند. افراد این پژوهشگاه متوجه میشوند که این هلیکوپتر از پایگاهی نزدیک به خودشان آمده است پس خلبان و دکتر گروه به این پایگاه میروند. در آنجا موجودی بسیار عجیب و غریبی که سوخته شده را پیدا میکنند و آن را برای بررسی به پژوهشگاه بازمیگردانند(که هیچوقت خوب پیش نمیره). بعد از بررسی متوجه میشوند که این موجود تمام اعضای معمولی یک انسان را دارد! بعد از داستانهای زیادی موجودی فضایی در این پژوهشگاه پخش میشود که قادر به نابود کردن یک موجود زنده و تبدیل شدن به آن را دارد. من عاشق این ایده شدم؛ چون دائم به فکر این هستید که چه کسی آدم فضایی است پس تک تک رفتارهای اعضای گروه را بررسی میکنید. فیلم بسیار هیجانانگیز و جذاب است و قطعا یکی از بهترین پایانهای فیلمهایی که تا به حال دیدم را دارد.
بعد از آن بهترین فیلم زندگیم یعنی Parasite ساختهی بونگ جون هو با بازی کانگ هو سانگ و چوی وو شیک رو دیدم. من تریلر این فیلم را نگذاشتم و چیزی هم دربارهاش نمیگویم. بدون هیچ پیشزمینهای تماشایش کنید و لذت ببرید.
بعد از آن Birdman اثر اَلخاندرو گونزالس 1 با بازی مایکل کیتون و ادوارد نورتون را دیدم. تنها چیزی که قبل از دیدن فیلم میدانستم و دلیلی که دانلودش کردم تک شات بودنش بود. برای کسانی که نمیدانند به فیلمی تک شات میگویند که تمامش در یک تِیک بزرگ فیلمبرداری شده باشد و بین فیلم کات نباشد. به گفتهی گونزالس فیلم را برای این تک شات کرد که ”ما زندگیمان را بدون تدوین زندگی میکنیم“. جدا از این صحبتها birdman فیلم بسیار زیبایی است. داستان دربارهی بازیگری آمریکایی به اسم رِیگن است؛ او که زمانی در فیلمهای بسیار معروف هالیوودی مانند سهگانهی ابرقهرمانی مرد پرندهای بازی میکرد الآن به نوعی از سینما محو شده است. ریگن سعی دارد که معروفیتی که زمانی داشته را با نوشتن و کارگردانی یک نمایشنامه و بازی در آن به دست آورد. همینطور در طول فیلم او دائما توسط وجدانش که به شکل مرد پرندهای پیش او میآید سرزنش میشود و من عاشق این قسمتهای فیلم هستم؛ بسیار شوخطبعانه و در عین حال جدی. بسیار خوب تدوین شده و جفت مایکل کیتون و ادوارد نورتون بسیار فوقالعاده بازی میکنند.
در آخر هم میرسیم به جوکر با بازی تکرارنشدنی واکین فینکس2. اگر بخواهم روراست باشم در آغاز از انتخاب تاد فیلیپس برای کارگردانی این فیلم نگران بودم. زیرا نه تنها کارنامهی خیلی جالبی ندارد (بیشتر فیلمهای درام و کمدی معمولی) بلکه باید با بهترین جوکرهایی که ما در طول زمان دیدهایم رقابت کند. هیث لِجِر در دارک نایت، اَلن مور و کیلینگ جوک، مارک همیل در بازیهای آرکهام و…. ولی خوشحالم که تاد فیلیپس توانست این کاراکتر را به نحو احسن پیادهسازی کند. آشکار است که او از کمیک کیلینگ جوک برای طراحی کاراکترش بسیار الهام گرفته است. جفت این داستانها دربارهی فردی است که سالم در یک جامعه زندگی میکند تا اینکه اتفاقهای ناگوار زیادی بر هم تلنبار شده و او را به دیوانگی میکشد. جدا از اینها نمیدانم دربارهی فیلم چه بگویم که تا به حال گفته نشده است. من داستان را بسیار دوست دارم، واکین فینکس خارقالعاده است و صحنههای فراموشنشدنی زیادی در این فیلم هستند. حتما تماشا کنید.