عشق/تنفر من به یاکوزا ۳
سیستم مبارزهی یاکوزا ۳ افتضاحه….
مدل کاراکترها وحشتناک هستند، کیریو مثل یک کیسهی لیزِ پر سنگ کنترل میشود، شما دائماً در صفحات لودینگ بیانتها گیر میکنید و سِپوکو را به استفاده از نقشهی بازی ترجیح میدهم اما جدا از همهی اینها….بازهم عاشقشم. زیبایی خاصی در حال و هوای آرامبخش یاکوزا ۳ حس میشود که جایش در دیگر عناوین سری خالیست. در حالی که آنها روی خفن بودن کیریو و ماجیما تمرکز میکنند، وقتی لباسهایشان را از تن میکّنند و دشمنهایشان را نابود میکنند که در این بازی نیز وجود دارد، عضو سوم یاکوزا کیریو را مانند یک پدر کاملاً معمولی به تصویر میکشد زیرا به جد از زندگی یاکوزایی درآمده و روی یتیمخانهاش تمرکز کرده است، همان مورنینگ گلوری1(یا به قول بعضیا ایونینگ پراید2!)
از آنجایی که یتیمخانهی کیریو به دور از شلوغی همیشگی توکیو در شهر اوکیناوا مستقر شده، شما قابلیت گشت و گذار در نه تنها بازار پرتکاپوی شهر را دارید بلکه قسمت پر سر و صدای شمالی آن؛ پر از بار، کلوپهای هوست3 و کارائوکه. این دفعه به جای جلسات پراسترس کِلَن توجو، بین بچههای خونه جلسه برگزار میکنید تا ببینید کی پول یکیشان را دزدیده. به جای اینکه دنبال صاحب یک تکه زمین بروید که ممکن است توزیع قدرت در یاکوزا را کاملاً عوض کند، به دنبال بچهها میافتید موقع قایمموشک بازی. با اینکه شاید هیجانانگیزترین مراحل سری نباشند، حس خوبی به آدم میدهند که بعد ساعتها جنگیدن با غولهای قدرتمند دنیای خلافکاران بسیار برایم ارزشمند است. ولی این آرامش موقت است………و ما ازش خبر داریم.
بازی یاکوزایی نیست اگر هر طور که شده دوباره به کاموروچو راه پیدا نکنیم؛
در حالی که قبلاً گردش در شهر برایم دشوار بود، الآن به اینور آنور رفتن آب خوردن است. شهر هم مثل همیشه سرزنده، حتا این بار با برخوردها و سرگرمیهای منحصر به فرد بیشتر! البته همچین چیزی را نمیتوان راجب مراحل فرئی گفت. همانطور که بارها قبلاً بهش اشاره کردم، سایدکوئستها قسمت عظیمی از یاکوزا هستند، آنقدر عظیم که نبودشان، دیدتان به سری را کامل عوض میکند. لحظات جدی مراحل اصلی به علاوهی عجیب غریبی فرعیهایش، اتمسفری را ساخته که بیش از ۱۵ سال جواب داده است، همینطور یاکوزا را به دومین پرفروشترین آیپی سگا تبدیل کرده، بعد از سونیک. بخاطر همین باید خوشساخت باشند وگرنه از تجربهتان کم میکنند. مشکل من با یاکوزا ۳ این است که سازندگان بیش از حد وقت روی آنها صرف کردهاند. وقتی که یاکوزا ۳ برای اولین بار منتشر شد همه به عنوان استانداردی مدرن از نظر گرافیک ویدئوگیم ازش یاد میکردند که در مقایسه با ۲ عنوان قبلیش کاملاً مشخص است.
به همین دلیل فکر میکنم طراحان این نیاز را در بازیشان حس کردند که باید یک عالمه مراحل مختلف داشته باشد تا بازیکنان تا مدت طولانی سرگرم شوند اما در این پروسه فراموش کردند که در درجهی اول چه چیزی ساباستوریها در یاکوزا را خاص میکرد. یاکوزا ۳ تقریباً ۱۲۰ سایدکوئست دارد، خیلی بیشتر از تعدادی که هر عنوان قبلش دارد ولی بدون سطح طراحی و جزئیات آنها. البته هنوز تعدادی هستند که برایم به یاد ماندنی بودند، مانند سایدکوئست ”دربارهی من حرف میزنی؟” که دربارهی موضوعاتی مانند اختلال هویت جنسیتی از دید شخصیت اصلیمان کیریو و خانم ترنسی به نام آیاکا صحبت میکند، تازه، این بازی سال ۲۰۰۹ آمده! در ژاپن!! یا یکی دیگر که به عنوان بازیگر فیلم سامورایی به دیگر اعضای فیلم با شمشیر حملهور میشوید یا یکی دیگر که باید یک آواموری مخفی را در نزدیکی خانهی کیریو پیدا کنید. بازهم تکرار میکنم، مراحل فرئی قطعاً لحظات زیبای خود را دارند ولی من در آخر تقریباً ۶۰٪شان را به اتمام رساندم، اتفاقی که در هیچکدام از دیگر بازیهایم نیفتاده از آنجایی که دوست دارم همه چیز را کامل کنم. این موضوع باعث شد به این فکر کنم که کدامیک از سایدکوئستهای موردعلاقهی من را دیگران رد کردند یا من چند تا رد کردم، به دلیل کوهی از مراحل بنجل ”برو اینجا و فلان طرفو بزن”.
و حتا همین مراحل بزن بکش هم لذتبخش نیستند……بخاطر کامبت بدردنخور بازی.
همهی ما میدانیم که بازیهای کامپیوتری میتوانند احساسی را در ما بروز دهند که هیچ مدیوم دیگری قادر بهش نیست. یک حس وحشتی در P.T. وجود دارد یا موفقیت در به اتمام رساندن هیدیز یا حتا آرامش در پیدا کردن یک بانفایر در دارک سولز که بقیه فرمهای سرگرمی حتا خوابش را هم نمیتوانند ببینند. و همینطور یک حس خشم غیرقابلکنترل وقتی با دشمنان تِیزر به دست محاصره شدهاید و آنها شما را پشت سر هم و پشت سر هم میزنند تا جایی که نمیتوانید بلند بشوید که هر گیمر را تا لب خاموش کردن دستگاه میبرد.
با اینکه باگذشت زمان گیمپلی بازی قابلتحملتر میشود، بازی جدی چندین دفعه من را به فکر دراپ کردن انداخت. دشمنان همگی با هم به شما حمله میکنند به جای یک به یک، تقریباً تمام حرکاتتان را بلاک میکنند و از همه بدتر باسها، که مبارزه باهاشان غیرممکن است. تنها شانسی که در خیلی از باسفایتهای بازی دارید این است که دشمنتان را بگیرید و بکوبانید به زمین که خیلی کم از جانشان کم میکند.
برخلاف سرسختی بیانتهای بازی، در طول تجربهتان بالاخره با کوماکی آشنا میشوید و حرکاتی را یاد میگیرید که باید اعتراف کنم، به شدت سطح مبارزات را آسان میکنند ولی در هر صورت، هدف اصلی یک بازی مبارزه این است که رضایتبخش باشد و این اجازه را به شما بدهد که با حرکات و اسلحهی مختلف به جنگ با دشمنانتان بیفتید. ۳ تمام اینها را فراموش میکند و فقط جان و توانایی جاخالی دادن دشمنانتان را افزایش میدهد، بدون هیچ هدف و مقصودی. مبارزات یاکوزا ۳ سخت نیستند بلکه کسلکنندهاند که به نوعی بازیکن را تشویق به استفاده از تاکتیکهای ساده و پیشپاافتاده میاندازند.
الآنهاست که بپرسید، پس چرا؟ چرا کلمهی ”عشق” را در تیتر مقاله استفاده کردی وقتی از بخشهای اعظم بازی خوشت نیامده؟ خب، بخاطر اینکه یاکوزا ۳ یکی از زیباترین بازیهایی است که در عمرم انجام دادم.
یاکوزا دربارهی خیلی چیزهاست، دربارهی پیر شدن، دربارهی از دست دادن، دربارهی قبول کردن حرفهای بقیه با اینکه شاید بعضی وقتها باب میلمان نباشند اما قلبا، یاکوزا دربارهی روابطی است که ما آدمها با یکدیگر میسازیم و آنها چگونه ما را تحت تأثیر قرار میدهند. در طول زندگیمان ما دائماً با افراد مختلف آشنا میشویم و این روابطی که میسازیم روزی به ما برمیگردند چه برایمان خوشایند باشند چه نه. مهم این است که آنها را قبول کرده و رو به جلو پیش برویم.
زندگی سخت است و دردناک ولی این توسط بقیه آدمها است که ما خوشحالی و نور را درش پیدا میکنیم. بخاطر همین است که……
۱۴ میلیون نسخه فروش کرده یاکوزا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی نه جدی، بازی باحالیه، برین سراغش.