داستان سفر ۸ ماههی من به جهان پر رمز و راز JoJo’s Bizarre Adventure
همانطور که از تایتل مقاله پیداست، حدودا ۸ ماه پیش بود که به پیشنهاد یکی از دوستان فصل اول انیمهی جوجو را شروع کردم. بخواهم روراست باشم کمی خستهکننده و کلیشهای بود ولی بازهم تا فصل سوم که میشود استارداست کروسیدرز ادامه دادم، جایی که به فکر دراپ کردنش افتادم! تکرار این جمله برایم حس عجیبی دارد، از این نظر که بعد از ۱۴۱ کتاب، ۱۶۹ قسمت انیمه، ۵ بازی و صدها مطلب و ویدئو هیچ اثری مانند جوجو اینقدر شخصیتم را تحت تاثیر خود قرار نداده. الآن که بهش فکر میکنم، اینکه مجموعهی جوجو -که قسمت مهمی از زندگیم را در بر گرفته- به راحتی میتوانست وجود نداشته باشد واقعا برایم ترسناک است، ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتد و جوجو زندگیم را به شکلهای کوچک و بزرگی تغییر داد. احتمالا از دیدن طول این مقاله تعجب کردید و درکتان میکنم. این را بیشتر از هر چیز برای خودم نوشتم، به قول خارجیا یک Love Letter به کل سری و یک صفحهی ویکیپدیاطوری برای مواقع اضطراری! اگر اسم جوجو تا به حال به گوشتان نخورده، همین الآن این سایت را ببندید و تماشایش کنید و اگر هم آن را دیدید یا بنا به هر دلیلی میخواهید به خواندن مقاله ادامه بدید، مطمئن باشید چیزهای جدیدی مرتبط با جوجو پیدا میکنید که تا پخش انیمهی پارت ۶ میتوانید خودتان را با آنها سرگرم کنید. من شایگانم و ممنونم که این مقاله را مطالعه میکنید.
*این مقاله حاوی چندین اسپویل ریز و کوچک برای جوجو است(اونقد گنده نیستن!).
بعید میدانم کامیونیتی میم، انیمه یا حتا بازیهای کامپیوتری را دنبال کرده و عکسهای زیر را حداقل یک بار ندیده باشید.
مدتها طول کشید تا بالاخره فهمیدم تمام این عکسها از انیمهای به اسم جوجو هستند و حتا همین الآن اگر جملهای در اینترنت کلمهی “دیو” را داشته باشد، مطمئن باشید نارنجکی از Kono Dio Da و Oh? You’re Approaching Meها روی کامنتها منفجر میشود. مانگای1 گمنامی(در سطح جهان) که سازندهی خود هیروهیکو آراکی را از نظر انیمه ناامید کرده بود، الآن شهرت بین المللی پیدا کرده و مردم را در اقصی نقاط دنیا به هم وصل کرده است. اما دلیل این شهرت چیست و چرا این همه طرفدار دو آتشه تا آخرین رمق خود از جوجو تعریف میکنند؟ پاسخ دقیق به این سوال غیرممکن است ولی دوست دارم بحث را اول با سازندهی دوستداشتنی آن شروع کنم.
آقای هیروهیکو آراکیِ خونآشام در سال ۱۹۶۰ در شهر سِندای ژاپن به دنیا آمد. طبق گفتهی خود اکثر بچگیش را در اتاقش میگذراند، جایی که با کتابهایی مانند واتاری2، هاریسو نو کازه3 و همینطور آرتبوکهای پدرش عشقی به مانگا و داستاننویسی پیدا کرد. در کلاس چهارم بود که اولین مانگای خود را نقاشی کرد و به تشویق یکی از رفقایش این کار را تا دبیرستان ادامه داد، وقتی که کارهایش را برای ناشرهای مختلف ارسال کرد. متاسفانه یا خوشبختانه تمام این ناشرها مانگایش را رد کردند، بخاطر همین به دفتر شوگاکوکان(یکی از بزرگترین ناشرهای ژاپن) سر زد اما سایز عظیم ساختمان ترس و شبههای در او ایجاد کرد که باعث شد به ساختمان کوچکتر کناری که همان شوئیشا(یکی از زیرشاخههای شوگاکوکان) میشود مراجعه کند. اینجا بود که آقای آراکی با ادیتور نسبتا قدبلندی آشنا شد که شدیدا از تک تک صفحات مانگایش انتقاد کرد ولی به هیروهیکوی جوان توصیه کرد که آن را برای مسابقهی تِزوکا آماده کند. آن مانگا که در واقع همان Poker Under Arms بود، نخستین اثر حرفهای او که آقای آراکی را میان مانگاکاهای تازهکار شناختهشده کرد(همینطور جایزهی دوم را در مسابقهی تزوکا کسب کرد!). پس از ۶ سال پر فراز و نشیب آقای آراکی با الهام گرفتن از عشقش به فیلمهای وسترن و کلینت ایستوود و همینطور هنر عجیب و جذاب پاول گاگین بالاخره قسمت اول ماجراجویی عجیب و غریب جوجو یا همان فنتوم بلاد را منتشر کرد.
تیکه کلام من اینه “دربارهی نگرانیهات فکر نکن، آزادانه زندگی کن!!”
هیروهیکو آراکی
۱. جاناتان جواستار LOL جنتلمن
ماجراجویی عجیب و غریب جوجو: فنتوم بلاد در سال ۱۹۸۷ در ژاپن منتشر شد و همینطور توانست کاور اولین نسخهی مجلهی شونن جامپ آن سال را از آن خود کند. داستان این پارت در اواخر قرن نوزدهمِ انگلستان رخ میدهد، جایی که جاناتان جواستار باید به کمک رفیقش اسپیدواگون و مردی به نام ویلیام زِپِلی برادر ناتنی خود دیو براندو 4را شکست دهد. اولین چیزی که الآن توجهتان را جلب کرد احتمالا نامهای کاراکترها باشد؛ اکثر اسمها در جوجو، چه اسم شخصیتها باشند، چه قدرتشان، معمولا بعد از آهنگها، خوانندهها و یا گروههای راک قدیمی نامگذاری شدهاند. برای مثال همین زپلی در واقع کوتاه شدهی “لِد زپلین” است یا دیو براندو بر اساس گروه راک قدیمی آمریکایی DIO. به گفتهی آقای آراکی اینکار به یاد ماندن شخصیتها را خیلی راحتتر میکند و کم پیش میاید که کاراکتری اسم مندرآوردی یا ساده داشته باشد؛ اما مهمترین تاثیری که این نوع طراحی روی مخاطب(یا حداقل من) میگذارد این است که سلیقهی موسیقی آدم را کاملا متحول میکند. به شخصه یکی از لذتبخشترین قسمتهای جوجو گوش دادن به آهنگهای رفرنس شده در آن و پیدا کردن ارتباطشان با شخصیتهای داستان بود، مخصوصا موقع خواندن مانگا و یا حتا بعد از تماشای انیمه.
-تولد دوبارهی انیمهی جوجو
برای مدتها آقای آراکی بر این باور بود که تبدیل شگفتی جوجو به سبک انیمه کاری غیرممکن است. حال و هوای عجیب جوجو، ساوندافکتهایش و کاراکترهای پرهیاهوی آن این کار را برای خیلی از شرکتهای انیمه دشوار کرده بود و OVAهای استودیو اَپ هم چنان چنگی به دل نمیزدند. جای خالی گروهی که بالاخره این چالش را قبول کند و انیمهای سزاوار نام جوجو بسازد حس میشد که در سال ۲۰۱۲ این اتفاق بالاخره به وقوع پیوست. قسمت اول انیمهی جوجو ساختهی دیوید پروداکشن در اکتبر سال ۲۰۱۲ پخش شد و علاوه بر راضی کردن طرفداران دو آتیشهی سری، موج جدیدی از انیمهبینها را جذب خود کرد. با اینکه اکثر ایدههایش کمی کلیشهای و تکراری هستند طوری که در داستان استفاده شدهاند آن را فوقالعاده جذاب کرده و به کمک یک ساوندترک بینظیر، آن را در ذهن خیلیها جاودانه کرد. جوجو شگفتانگیز است و باشکوه؛ مردان قویهیکلی که با داد و بیداد به جان هم میافتند، دقیقا همان حس قدرت را به بیننده وارد میکند که مانگایش حدود ۲۵ سال پیش در کنار کارهایی مثل Fist of The North Star یا دراگون بال به افراد منتقل میکرد. شما جاناتان جواستار را به عنوان شخصیت اصلی دارید که از هر نظر بینقص است و باید با مظهر بدی و شرارت یا همان دیو مبارزه کند. این دو و کاراکترهای دیگر داستان هیچ انگیزهای غیر از شکست دادن حریفشان ندارند و همه چیز به خوب یا بد بودن ختم میشود، که اینجا استثنائا نکتهی منفی نیست. چه مانگا باشد چه انیمه افراد برای دلایل مختلفی جوجو را انتخاب میکنند؛ بعضیها دنبال شخصیتهای جراتمندی هستند که خودشان را جای آنها بگذارند و از سختیهای دنیای واقعی دوری کنند در حالی که خیلیهای دیگر عاشق فضای عجیب و غریب داستان و کاراکترهای دوستداشتنی آن هستند و به نظرم خیلی زیباست که یک اثر این تنوع را در خود دارد. راستی، Super Eyepatch Wolf یک ویدئوی عالی راجب همین موضوع ساخته که پیشنهاد میکنم نگاهش کنید. https://www.youtube.com/watch?v=wIh85_bCudk
-ما دربارهی ۲۰۰۷ حرف نمیزنیم
به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شروع کار آقای هیروهیکو آراکی به عنوان یک مانگاکا، فیلمی سینمایی ساختهی استودیو اَپ بر اساس پارت اول جوجو: فنتوم بلاد وارد سینماها شد؛ اما اگر اسم این فیلم را در اینترنت سرچ کنید، به هیچ وجه وبسایتی برای تماشای آن نمییابید یا حتا نسخهای فیزیکی برای خرید آن. این اثر سینمایی به طور رسمی یک فیلم گمشده به حساب میآید از آنجایی که خودِ آقای آراکی بعد از بیرون آمدن از سینما حین تماشای فیلم، پخش آن را قدغن کرد. اطلاعات زیادی از چرایی این تصمیم وجود ندارد ولی خیلیها بر این باورند که آقای آراکی از نبود رابرت اسپیدواگن، یکی از معروفترین شخصیتهای سری، ناراضی بود و احساس میکرد حال و هوای کلی فیلم چندان به مانگای اصلی نمیخورد.
این فیلم قطعا با عشق بسیاری ساخته شده، فیلمی از طرفداران جوجو برای طرفداران جوجو که سالگرد یکی از بهترین مانگاکاهای تاریخ را جشن میگرفت اما متاسفانه هیچ یک از ما قادر به دیدنش نیستیم. البته صداپیشهی جاناتان جواستار بعدها شخصیت منفی پارت ۵، دیاوولو، را صداپیشگی کرد که به نوبهی خود تحسینبرانگیز است. بهترین و کاملترین نسخهی فیلم فنتوم بلاد که از تجمع ویدئوهای مختلف در طی سالها جمع شده را اینجا میتوانید تماشا کنید.
همانطور که اشاره کردم فیلم فنتوم بلاد همیشه در کامیونیتی جوجو مورد بحث قرار میگیرد اما خوشبختانه چیزی که اکثرا ازش خبر ندارند این است که علاوه بر فیلم، بازی نیز بر اساس همین پارت همراه فیلم روی کنسول پلی استیشن ۲ منتشر شد. من خودم را یک گیمر خیلی حرفهای نمیدانم ولی سعی میکنم تمام بازیهایی که بازی میکنم روی درجه سختیهای بالا باشند و خلاصه اینکه Tutorial این بازی را نتوانستم رد کنم. از نیمساعتی که تجربه کردم میتوانم بگویم بازی چه عمدی چه اتفاقی خیلی فضا و طراحی عجیبی دارد؛ همهی کاتسینهای بازی یک فیلتر ستونی قرمز روی خود دارند، شخصیتهای اصلی مثل فضانوردانی که بهشان سنگ بسته شده حرکت میکنند و دشمنانتان حتا اگر چندین نوجوان معمولی باشند آنقدر سریع جانشان پر میشود که اگر هم موفق شوید ضربهای بهشان بزنید سریعا خود را خوب میکنند. تا جایی که در یوتیوب تماشا کردم بازی داستان اصلی را خیلی خوب دنبال میکند ولی مانگا و انیمه به حدی تجربهی فنتوم بلاد را آسان کردند که این اثر ۱۵ ساله به هیچ عنوان ارزش وقت شما را ندارد.
چی میشد اگه…
من خیلی طرفدار تجربهی بازی یا داستانهایی که هواداران یک سری میسازند نیستم ولی گاهی اوقات الماسهایی مثل Brutal Doom پیدا میشوند که نه تنها نسخهی اصلی را بهتر بلکه ایدههای جدید خود را به آن اضافه میکنند. ماجراجویی عجیب جوجو: تووا نی شینو ماده5 دقیقا همین است، یک مانگای ۸۰ صفحهای بینظیر که با استفاده از کاراکترهای اصلی، داستان فنتوم بلاد را کاملا دگرگون میکند. برای کسانی که نمیدانند، در اواسط فنتوم بلاد شخصیت منفی دیو براندو به قول خود “انسانیتش را رد میکند” و با استفاده از یک ماسک سنگی خودش را تبدیل به یک ومپایر میکند. چیزی که تووا نی شینو را بسیار جذاب میکند این است که این دفعه جاناتان جواستار مجبور به پوشیدن ماسک میشود و در نتیجه باید با خونآشام بودنش کنار بیاید. در طول مانگا ما جاناتانی را میبینیم که بخاطر طلسمش باید از تمدن دوری کند و افرادی را که یک زمانی به عنوان دوست میشناخت به او به چشم یک هیولا نگاه میکنند. آرت مانگا در کل بسیار زیباست و به نظرم خیلی از کاراکترها از نسخهی اصلی خود بهتر نوشته شدهاند. تا جایی که میدانم نویسندهی این اثر تنها دربارهی جوجو نوشته است و با اینکه بقیهی کارهایش را مطالعه نکردهام، شک ندارم مانند تووا نی شینو ماده محشرند!
https://mangadex.org/chapter/548305
فک نکنم کسی توی خانوادم تا به حال منو واقعا درک کرده و حتا بدتر از اون، شاید خوانندههامم نتونن!
-هیروهیکو آراکی
۲. جملهی بعدیت اینه که “این پارت معرکه بود!”
دقیقا یک ماه پس از اتمام مانگای فنتوم بلاد، پارت دوم ماجراجویی عجیب و غریب جوجو به اسم بَتِل تندنسی 6در نوامبر سال ۱۹۸۷ منتشر شد. پارت ۱ این سری در طول انتشارش با انتقادهای زیادی مواجه شد از قبیل ضعیف بودن شخصیت اصلی در قسمتهای آغازین، کم بودن کاراکترهای زن، نحوهی نشان دادن خشونت علیه حیوانات و خستهکننده بودن داستان در مقایسه با رقبایی مثل کاپیتان سوباسا و دراگون بال. در پارت ۲ بود که جوجو بالاخره توانست خود را به عنوان یک مانگای شونن 7منحصر به فرد ثابت کند و دل منتقدان را بدست آورد. داستانگویی جوجو با شوننهای زمان خود تفاوت چشمگیری داشت از این نظر که شخصیت اصلی با هر پارت جدید عوض میشد؛ در حالی که نویسندههای دیگر سالها سعی میکردند به کاراکترها و دنیای خود شاخ و برگ بدهند، جوجو این کار را در طول چندین کتاب انجام میداد و دائما آدمهای تازهای به خود اضافه میکرد. البته که این نوع نویسندگی قطعا بینقص نیست و ما اشکالات اساسی آن را در پارتهای ۳ و ۶ میبینیم ولی با این حال به نظرم جذابیت خاصی به جوجو اضافه میکند که جاهای دیگر پیدا نمیشود.
این دفعه ما با نوهی جاناتان، جوزف جواستار، همراهیم و تا الآن قطعا متوجه شدهاید نام جوجو از کجا میآید. در حالی که پدربزرگ او، جاناتان، با زور و قدرت خالص مبارزه میکرد، جوزف خیلی تکنیکیتر عمل میکند و از هر فرصتی برای برملا کردن نقطه ضعف دشمنانش استفاده میکند. همینطور خیلی شوخطبع است و مثل اسپایک اسپیگل خودش را طوری نشان میدهد که انگار هیچ چیز برایش مهم نیست در حالی که در هر لحظه دارد برای شکست حریفهایش نقشه میکشد و با اینکه چندان بروزش نمیدهد خانوادهاش را قلبا دوست دارد. یکی از عکسهاییم که اول مقاله نشان دادم، در واقع جوزف در لباس مبدل برای نفوذ به یک مقر سری بود!
به نظرم پارت ۲ جایی بود که کلمهی “Bizarre” واقعا معنای کامل خود را گرفت و همه چیز از دم عجیب و غریب بود. شما خدایان نیمهلخت را دارید که بعد از هزاران سال بیدار شدهاند و دنبال یک تکه سنگاند، نازیهای سایبورگ مجهز به چراغهای UV و مسلسل، و قهرمان داستانی که نقشهی اصلیش برای شکست دشمنان فرار از آنهاست! صحبت از خدایان شد و باید بگویم یکی از جذابیتهای اصلی جوجو که دائما در کامیونیتی آن مورد بحث قرار میگیرد هیکلی بودن کاراکترها و عظیم الجثه بودن آنهاست. همانطور که قبلا بهش اشاره کردم یکی از الهامهای اصلی آقای آراکی برای ساخت جوجو مانگای شونن آن زمان به خصوص Fist of The North Star بوده، که همگی شخصیتهای گنده بک و جنگجویی داشتند. این نوع طراحی در جوجو هم مشاهده میشود(یا حداقل در ۳ پارت اول آن) به خصوص در آنتاگونیستهای این قسمت، The Pillar Men؛ خدایانی که سازندهی اصلی ماسک سنگی بودند الآن برای رسیدن به جاودانگی نیاز به جواهر قرمز ِایجا دارند، البته که در راهشان باید از جوزف جواستار و سزار زپلی رد بشوند.
این دیگه چه ک*شریه
وقتهایی است که یک نویسنده پیام اصلی خود را با داستانش تلفیق میکند، وقتهایی است که هر کس از یک اثر معنای خاص خود را بیرون میکشد و آخر صف در گوشهای هم رمان جورج جواستار نشسته، که آنقدر پیچیدست بازیهای کوجیما مقابلش شبیه کارتون باب اسفنجی هستند. دروغ نیست اگر بگویم ساعتها مقاله خواندم و ویدئو دیدم تا ذرهای از جورج جواستار را درک کنم که آخر سر هم پشیمان شدم. با اینکه کلمات نمیتوانند دیوانگی بی حد و اندازهی این کتاب را توصیف کنند بازهم نهایت سعیم را میکنم. واقعیت این است که جورج جواستار به دو قسمت تقسیم شده: بخش عالی نوشته شدهی اول و بخش چرت و پرتِ مزخرف دوم. داستان از این قرار است که جورج جواستار، پدر جوزف، مورد حملهی زامبیها قرار میگیرد و در کنار مادر جوزف، لیسا لیسا، باید معمای قتل یکی از همکلاسیهایش را حل کند. کتاب رابطهی میان جورج و لیسا لیسا از بچگی تا بزرگیشان را به زیبایی به تصویر میکشد و ایدههای جالبی دارد که همه را به نحو احسن پیادهسازی میکند. برای مثال صحبتهای میان دیو و ارینا 8 در اقیانوس یا مکالمهی کارز با جورج راجب گذشتهاش و انسانیت یکی از بهترین صحنههایی هستند که من در تاریخ جوجو تجربه کردم و آرزو میکنم که canon شمرده شوند9. اما به قول جِفری چاسر بزرگ، هر خوبی پایانی دارد و نیمهی دوم این کتاب از لحاظ روحی بهم آسیب زد. نمیخواهم حتا ادای توضیح دادنش را دربیارم از آنجایی که واضح است نویسندهی این کتاب هم به آن اهمیتی نداده ولی یکی از وقایع این کتاب را برایتان مثال میزنم تا بفهمید دربارهی چی حرف میزنم. در قسمتی از داستان، ۹۲۰۰۰۰ کپی از پوست یک زامبی، کشور انگلیس برعکس شده را در بر میگیرند و باید با نسخهی سی و هفتمین دنیای موازی شخصیتی به نام کارز بجنگند. من هیچکدام از اینها را از خودم در نیاوردم و بخواهم روراست باشم، به قوهی تخیل نویسندهی این کتاب حسودیم میشود. بازهم برمیگردیم به ایدههای داستان که خیلی جالب هستند ولی دست آدمی که واضحا داستاننویسی و پایان دادن به یک روایت را بلد نیست هدر رفتهاند. بدتر از همه، من ۸۰۰ صفحه خواندم به امید یک پایان که این همه درد و رنج را بشورد و ببرد که دوباره ناامید شدم از آنجایی که همه چیز مثل یک سریال سیتکام جمع و جور میشود. سمت جورج جواستار نروید، یا حداقل نصف بیشتر آن. به نظرم ۳۰۰ صفحهی آغازین آن را در اینترنت یا جایی بخوانید و بقیش را هم آتش بزنید که به هیچ عنوان ارزشش را ندارد.
با استایل مبارزه کن!
با الهام از بازی فایتنیگ پرطرفدار جوجوز ونچر 10ساختهی کپکام، اولین عنوان فایتینگ ۳ بعدی جوجو در سال ۲۰۱۳ به اسم آل اِستار بَتِل راهی بازار شد. بازی با امتیازات متوسطی میان سایتهای غربی روبرو شد اما در کشور خود ژاپن توانست امتیاز کامل ۱۰/۱۰ را از مجلهی فامیتسو از آن خود کند. من با اینکه عاشق جوجو هستم و قبل از تجربهی این بازی تمام پارتهای آن را خوانده بودم بیشتر طرف منتقدان غربی را میگیرم از آنجایی که این اثر به عنوان یک بازی فایتینگ چندان خوش ساخت نیست؛ اما این به این معنی نیست که نمیتوان با آل استار بتل ساعتها سرگرم شد و سازندههای آن اهمیتی بهش ندادهاند. کاملا واضح است که این بازی تنها برای فنسرویس ساخته شده و ارائهی یک اثر مبارزهای پیچیده هدف اصلیش نبوده. شما از هر ۸ پارت جوجو شخصیت دارید و میتوانید هر کدام را در مقابل یکدیگر بگذارید، به علاوهی یک خط داستانی و یک فروشگاه که با امتیازاتی که در طول بازی کسب میکنید میتوانید آرتهای رسمی بازی را خریداری و نگاه کنید. شما بیشترین لذتی که موقع تجربهی آل استار بتل میبرید انتخاب کاراکترهای موردعلاقهتان و اجرای حرکات پر زرق و برق آنهاست(البته اگه بازی اجازه بده!). بخاطر همین کاملا درک میکنم که چطور یک منتقد آمریکایی که اسم جوجو تا به حال به گوشش نخورده به آن نمرهی پایینی میدهد و از آنور ژاپنیهایی که از بچگی با جوجو بزرگ شدهاند آن را میپرستند. در کل به نظرم این بازی را برای آخر نگه دارید تا نهایت لذت را ازش ببرید.
اینکه حریف آدم تو کارتبازی یه انسان باشه خیلی هیجانزدم میکنه. به جای اینکه خودِ بازی برات جالب باشه، اون استراتژی و نبرد علیه یه رقیبه که جذابش میکنه. با اینکه بازی همونه، بخاطر حریف، به یه چیز کاملا متفاوت میتونه تبدیل شه.
-هیروهیکو آراکی
۳. جوتارو، سفرمون خوب بود نه؟ باور کن، تو این ۵۰ روز خیلی بهمون خوش گذشت.
اگر ما سری جوجو را یک جاده در نظر بگیریم پارت سوم آن، استارداست کروسیدرز، بلندترین سربالایی آن است. خیلی از طرفداران جوجو از جمله خودم بر این باورند که نیمهی اول پارت ۳ بسیار حوصله سر بر است و کاملا درکتان میکنم اگر به این قسمت از داستان رسیده و مثل من به فکر دراپ کردنش افتاده باشید. اما بهتان قول میدهم اگر بتوانید این ۲ فصل یا ۱۶ مانگا را رد کنید بقیش یک سرپایینی بی قید و دردسر است. البته باید بگویم که من به هیچ عنوان از پارت سوم به بدی یاد نمیکنم اما تغییر اساسی در آرتاستایل انیمه و سیستم مبارزهی این سری خیلیهایی که به پارتهای ۱ و ۲ عادت کرده بودند را غافلگیر کرد؛ با این حال، استارداست کروسیدرز با تمام کم و کاستیهایش بنیادی است که پارتهای بعدی جوجو روی آن ساخته شدهاند.
شخصیت اصلی ما در این پارت دقیقا برعکس اخلاقیات پروتاگونیستهای پیشین، جوتاروی خشن و دمدمی مزاج است. جوتارو کوجو نه تنها طراحی متمایزتری نسبت به جوجوهای قبلی دارد بلکه ویژگیهای برتر هر کدام را نیز به ارث برده است؛ زور و بازوی جاناتان در کنار تاکتیکها و نقشهکشی جوزف او را به یک حریف اساسی برای دشمنانش تبدیل کرده است. البته این دفعه شخصیتهای ما با هامون و کاراتهی خورشیدی 11نمیجنگند بلکه از قدرتی به نام استند استفاده میکنند. استند در واقع یک وجود فراطبیعی است که توسط صاحبش یا همان استند یوزر کنترل میشود. آنها میتوانند هر شکلی داشته باشند یا به اجزایی در دنیای واقعی متصل شوند ولی معمولا انساننما به نظر میآیند و به یوزرهای خود در نبرد کمک میکنند؛ همینطور هر آسیبی که استند ببیند دقیقا همان شکل به صاحب خود برمیگردد و برعکس.
دقیقا جوتارو، چیزی که تو اسمشو “روح شیطانی” گذاشتی در اصل یک تصویر قدرتمند ساخته شده از انرژی حیات خودته! و از اونجایی که کنارت میایسته، اسمش هست….استند!
-جوزف جواستار
اگر تعداد قسمتها و یا کتابهای استارداست کروسیدرز را در اینترنت نگاه کنید، میبینید که استارداست از مجموع پارتهای اول و دوم خیلی طولانیتر است و این دقیقا برمیگردد به نقش عظیم استندها در داستان. به قول آقای آراکی در طول جوجو برای برابری تمام آدمها در مبارزه چه پیر و جوان یا چه زن و مرد نیاز به قدرتی بود که به همه شانسی برابر در پیروزی بدهد. با اینکه هامون این جای خالی را پر میکرد، با پیشروی در داستان استفادهی آن محدود و محدودتر میشد بخاطر همین استندها وارد بازی شدند. اگر بهش فکر کنید، پتانسیل یک استند تقریبا بینهایت است از آن جایی که میتواند هر شیئی باشد و هر قدرتی بگیرد که به قول خارجیها، یک شمشیر دو لبه است. از یک ور، نویسنده از قوهی تخیل خود میتواند کاملا بهره ببرد و بنابر نیاز داستان استند بسازد اما از آنور، نتیجهی این طراحی میشود دریایی از استندهای بنجل که هیچ چیز به داستان اضافه نمیکنند. یکی از دلایل اصلی طولانی بودن این پارت سر و کله زدن دائمی آقای آراکی با ایدههای مختلف و پیادهسازی آنهاست، بدون اینکه به سرانجام آنها فکر کند. شخصیتهای ما هر هفته با یک استند میجنگیدند که میتوانست میمونی در حال کنترل کشتی باشد یا استند مگسی که هواپیما میترکاند و ویژگی که اکثرا داشتند این بود که دیگر در طول پارت دیده نمیشدند. از آنجایی که آقای آراکی به پیشرفتش در نویسندگی و آرتش معروف است، خوشبختانه این ایراد بزرگ رفته رفته حل میشود و ما کمتر کاراکترهایی میبینیم که بعد از معرفیشان دیگر سر و کلهشان پیدا نمیشد.
دوست دارم قبل از اینکه به عناوین فرعی برسیم، صحبتی دربارهی گروه و آنتاگونیستمان در پارت ۳ بکنم. همانطور که از عکس این قسمتِ مقاله حدس زدید، کروسیدرها متشکل از ۶ نفر هستند که در طول پارت گروه خود را کامل میکنند؛ جوتاروی باابهت، عبدل کاریزماتیک، پولنارف همیشهخندان، کاکیویین جراتمند، ایگی بیپروا و شخصیت اصلی پارت پیش و پدربزرگ جوتارو، جوزف جواستار که جنگجوهایمان را در نبردشان یاری میکند. وجود جوزف نسل به نسل بودن روایت جوجو را خیلی پررنگتر کرد و از آنجایی که شخصیت منفی این پارت بازهم دیو براندوست، این حس به مخاطب دست میداد که دارد پایان جنگی را تماشا میکند که بیش از صد سال است نام جواستارها را خدشهدار کرده. البته طراحی شخصیت کروسیدرها عاری از مشکل نیست و اکثرا برمیگردد به ابتدایی بودن سطح نویسندگی آقای آراکی. بد برداشت نکنید، آقای آراکی قطعا یک مانگاکای تمام عیار است اما همانطور که در پاراگراف قبلی صحبت کردیم، آزاد بودن ایشان در امتحان کردن هر ایدهای باعث شد وقت بیشتری صرف برخی از اعضای گروه شود در حالی که برای بعضی دیگر آوردن حتا یک کلمه برای توصیفشان کار سختی است(با توام عبدل!). به همین دلیل ژوان پیر پولنارف به راحتی شخصیت موردعلاقهی من از این پارت است از آنجایی وقت قابلتوجهی صرف گذشتهاش شده بود و در آخر داستان قشنگ احساس میکردم که به عنوان یک انسان رشد کرده و شخصیتش کاملا متحول شده است.
(این دیگه آخریشه قول میدم) برعکس دو پارت پیشین که تقریبا در یک کشور مستقر بودند، استارداست ما را به یک سفر ۵۰ روزه دور کشورهای آسیای شرقی و خاورمیانه میبرد. این کار نه تنها با نمایش مکان و فرهنگهای مختلف داستان را جذاب نگه میدارد بلکه این حس را مخاطب میدهد که انگار عضوی از این ماجراجویی است و در نتیجه با شخصیتهای اصلی ارتباط بیشتری برقرار میکند. البته همه چیز به این خوبی و خوشی نیست زیرا برای رسیدن به دیو براندو باید از ۲۴ استند یوزر قدرتمند عبور کنند و در آخر با پادشاه جهان 12روبرو شوند.
محبوس در این مصیبت، میخواهی بمیری یا فرار کنی؟
با وجود کنسل شدن فیلم فنتوم بلاد، این اولین باری نبود که استودیو اَپ آیپی جوجو را به دست میگرفت. در سالهای ۱۹۹۳ و ۲۰۰۰ این شرکت دو OVA بر اساس آرکهای آغازین و پایانین استارداست کروسیدرز ساخت که تفاوت چشمگیری با نسخهی دیوید پروداکشن دارند. در حالی که انیمهی مدرن جوجو بیشتر سعی دارند با تغییر پالت رنگ و استفاده از ساوندافکتهای مختلف خود را تا جایی که میتوانند به مانگا نزدیک کنند، OVAها حال و هوای به شدت تاریکتری دارند که من عاشقشم! با اینکه شخصیتهای اصلی ما در جوجو اغلب باید با مرگ دوستدارانشان کنار بیایند و با انواع مشکلات دست و پنجه نرم کنند، داستان زیاد روی آنها تمرکز نمیکند و به راحتی ازشان رد میشود؛ اما در OVAها توجه زیادی به روابط میان کروسیدرها و آن حس تنهایی و غم داده شده که آن را بیشتر شبیه به یک تراژدی میکند تا کمدی.
***اسپویل کوچک
وقتی شما میبینید پولنارف با تمام وجودش عبدل را بقل میکند و از خوشحالی زنده بودنش اشک میریزد نمیتوانید جلوی احساساتی شدن خود را بگیرید و دقیقا همین احساسات و برخوردهای خام هستند که همچین لحظاتی را به یاد ماندنی میکنند.
***پایان اسپویل
جدا از طراحی کاراکترها که عالی انجام شدهاند خودِ شخصیت جوتارو “باحالتر” از همیشه است. این جوتارویی که از نسخهی انیمهی مدرن خود هم خونسردتر است، تمام کارهایش را با برنامهریزی بیشتری انجام میدهد و افکارش را خیلی واضحتر بروز میدهد. من همینطور از کاری با استندش، استار پلاتینوم، انجام دادند خیلی خوشم آمد؛ از آنجایی که سرعت استار پلاتینوم از نور هم بیشتر هست، آن را مانند گردبادی طراحی کردند که تعداد زیادی دشمن را همزمان از بین میبرد طوری که شکل کاملش به ندرت دیده میشود. البته تمام کاراکترها و استندهایشان عظیمالجثه کشیده شدهاند، فقط این تفاوت بیشتر در جوتارو کوجو دیده میشود. در کل، با اینکه آرتاستایل OVA جای کار زیاد دارد، تلاششان برای نزدیک کردن طراحی شخصیتها به مانگای اصلی و در عین حال ساخت یک سبک منحصر به فرد قابلتحسین است. اگر نمیتوانید درد دوری انیمهی اصلی را تحمل کنید شدیدا پیشنهاد میشه!
سال ۱۹۹۳ قطعا سال پربرکتی برای طرفداران جوجو بوده چون نه تنها سری موردعلاقهی خود را برای اولین بار روی تلویزیون تماشا میکردند، بلکه میتوانستند بازی در کنار آن روی سوپر فامیکام تجربه کنند. بازی با همان اسم کلاسیک ماجراجویی عجیب و غریب جوجو ساختهی وینکیسافت سابق در مارچ سال ۱۹۹۳ راهی بازار شد. راستش را بخواهید، چیز خاصی برای گفتن ندارم غیر از اینکه واقعا سورپرایزم کرد. با اینکه تنها ۶۰۰ کیلوبایت است، اکثرا استند یوزرهای پارت ۳ را در خود جا داده و داستان را هم تا حد خوبی دنبال میکند. تنها مشکلی که باهاش داشتم مانند بازی فنتوم بلاد این بود که بیش از اندازه دشوار است؛ من حتا با چیت زدن نتوانستم باس یکی مانده به آخر را رد کنم چه برسد به دیو براندو. به غیر از آن بازی خیلی ساده و لذتبخش بود، اگر مثل من تشنهی هر چیز جوجویی هستید فکر کنم ماشین حسابتان هم قادر به اجرایش هست.
اگه نمیخوای انگیزههایی که تو قلبت رشد کردن از بین برن، همون بهتر واقعیت رو نادیده بگیری و خوشحال باشی
یادتانه گفتم ۱۹۹۳ سال خوبی برای طرفدارن جوجو بوده؟ خب علاوه بر ۶ قسمت OVA و یک بازی ویدیویی، رمانی نیز بر اساس استارداست کروسیدرز در همین سال منتشر شد. ماجراجویی عجیب و غریب جوجو: جِنِسیس آف دِ یونیورس 13اثر مشترک مایوری سِکیجیما و هیروشی یاماگوچی در آوریل ۱۹۹۳ در مجلهی جامپ چاپ شد. داستان از این قرار است که جوتارو و همراهانش باید در مسیرشان به دیو با ۳ استند یوزر قدرتمند روبهرو شوند، افرادی که بنا بر دلایل مختلف به تمدن پشت کردهاند و از آن هراس دارند. به شخصه از این رمان خیلی خوشم آمد؛ داستان ایدههای جالبی دارد و با استفاده از کلمات و هنر آقای آراکی آنها را به نحو احسن در ذهن خواننده پیاده میکند، اما احساس کردم نویسندگان چندان کاراکترهای اصلی به خصوص جوتارو را درک نکردهاند و حتا آنتاگونیستهایی که خودشان خلق کردهاند را نمیشناسند. موقع مطالعه چندین دفعه سرم را برگرداندم و متنی را که خوانده بودم دوباره چک کردم تا ببینم واقعا همان چیزی را که فکر میکردم نوشته شده یا نه. به طور ساده، داستان و کاراکترها بعضی اوقات خیلی عجیب بودند و نه مثل عجیبی باحال جوجو. همینطور، آنی، آخرین استند یوزری که گروهمان باهاش میجنگند به نظرم مانند اکثر دشمنان پارت ۳ کاملا بینیاز بود و چیز خاصی به داستان اضافه نکرد. ولی بازهم جنسیس جای خاصی در قلبم دارد، آن هم بیشتر بخاطر نقل قولی است که برای این قسمت گذاشتم. من عاشق این جملم؛ خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم و به نظرم هر کس باید در زندگیش حداقل یک بار آن را بخواند. حتا با اینکه ترجمهی انگلیسی آن را خواندم و باز هم برای شما ترجمهاش کردهام به نظرم همچنان آن جادو را از دست نداده است. حالا شاید فکر کنید دارم نقطهضعفهای داستان را بخاطر یک جملهی ساده نادیده میگیرم، که درست حدس زدید دقیقا دارم همین کار را میکنم. به نظرم جنسیس فقط بخاطر رسیدن به آن صحنه ارزش خواندن و وقت شما را دارد اما علاوه بر آن داستانی جذاب و پرجزئیات با چاشنی صحبتها و کوئتهای فلسفی نیز به شما تحویل میدهد.
اگر زنجیر سرنوشت تو را به دام انداخته است، اگر تقدیر تو را به مبارزه فراخوانده، بدان که قلبی اصیل همانند الماس قدرتمند است و مثل نسیم طلایی در آسمان آزاده.
بازی ماجراجویی عجیب جوجو: آیز آف هِوِن14 ساختهی استودیو سایبرکانکت۲ در دسامبر سال ۲۰۱۵ منتشر شد. بازی در واقع ادامهی نسخهی قبلی خود یعنی آل استار بتل است -که دربارهاش صحبت کردیم- اما تقریبا همه چیز مدرنیزه شده و واضح است که سازندگان هدف مشخصی داشتند، نه اینکه صرفا یک بازی فایتینگ استاندارد بسازند. در حالی که آل استار بتل تنها ۳۲ شخصیت داشت و داستان خودِ جوجو را دنبال میکرد، آیز آف هون ۵۲ شخصیت از پارت اول تا هشتم جوجو دارد و داستانی کاملا اوریجینال تحت نظارت آقای آراکی. راستش را بخواهید من برعکس خیلیها چندان از این بازی خوشم نیامد؛ باید اعتراف کنم که داستان خیلی جذاب شروع میشود و سیستم مبارزه حس بهتری نسبت به قبل دارد اما آیز آف هون مانند تمام بازیهای جوجو به طلسمی دچار شده که از آن نمیتواند فرار کند، آن هم این است که محصولی که ما باهاش طرفیم با هدف یک بازی ویدیویی ساخته نشده و بیشتر شبیه به یک فیلم است. به عنوان یک طرفدار جوجو آیز آف هون بهترین چیزی است که شما میتوانید تماشا کنید و دیدن کلیپهایش در یوتیوب خیلی بیشتر برایم لذتبخش بود تا واقعا بازی کردن آن. با اینکه کاراکترهای بیشتر و داستانی واحد دارد بازهم آن حس خستهکنندگی که بعد از چند ساعت به آدم دست میدهد از بین نرفته و به همین دلیل همان اوایل کنارش گذاشتم.
دوست ندارم قسمت سوم این مقاله، بر اساس یکی از تاثیرگذارترین مانگای تاریخ را با حس بدی تمام کنم بخاطر همین باید بگویم تنها چیزی که آیز آف هون در آن یک شاهکار به تمام معناست، موسیقی آن است. چیکایو فوکودا یک ساوندترک بینظیر ۷۷ ترکه در این بازی جای داده که تکتکها آهنگها شنیدنی هستند. تمام مکانها، کاراکترها و منوهای بازی ترکهای خاص خودشان را دارند و من موقع مطالعهی مانگا یا حتا نوشتن این مقاله به آنها گوش میدادم. از جاز ملایم تا راک اند رول در آلبوم این بازی وجود دارد بخاطر همین بیشک قطعهای را پیدا میکنید که تا مدتی طولانی دائما آن را پلی خواهید کرد.
در مانگای اصلی، یکی از ویژگیهای آقای آراکی تکامل یافتن در طول زمان است. از روی احترام به سری ایشان، به نظرمان واجب بود این تغییرات را در انیمه به تصویر بکشیم. به همین دلیل است که با هر فصل جدید انیمهی جوجو، طراح کاراکتر عوض میشود.
-ماساهیکو کومینو، کارگردان انیمیشن و طراح کاراکتر جوجو
۴. بگذار که بانگ عشق تو را به ماورا ببرد
اولین قسمت ماجراجویی عجیب و غریب جوجو پارت ۴: الماس شکستناپذیر در مِی ۱۹۹۲ منتشر شد و این اولین باری بود که ما شاهد تغییر چشمگیری در داستانگویی و طراحی شخصیت آقای آراکی شدیم. همانطور که قبلا بهش اشاره کردم یکی از الهامهای اصلی آقای آراکی برای خلق جوجو مانگای معروف شونن آن زمان بوده که همگی شخصیتهای اصلی با بازوهای کت و کلفتی داشتند مانند FOTNS15. این روند در سه پارت آغازین جوجو و حتا بخشهایی از پارت ۴ وجود دارد ولی به ندرت طراحی کاراکترها کمی واقعیگرایانهتر میشود؛ از آنجایی هم که پارت ۴ در یک شهر آرام دریایی به اسم موریو اتفاق میافتد و اکثر قسمتهایش با موضوعات روزمرهای مثل رفتن به یک رستوران یا نگهداری از یک نوزاد دست و پنجه نرم میکنند، این تحول در طراحی حس یک نفس تازه را به آدم میدهد. همینطور انیمهی پارت ۴ این تغییر استایل را در جلوههای هنریش به نمایش میگذارد طوری که همه چیز خیلی نرمتر و صافتر کشیده شده؛ برای مثال اگر استارداست کروسیدرز را تماشا کرده باشید(که باید کرده باشید!) فورا متوجه میشید که جوتارو آن بدن پرعضلهای همیشگی خود را ندارد. صحبت از جوتارو شد و باید بگویم او در این داستان شخصیت اصلی نیست و تنها کمکدست دایی ناتنیش است….جوسکه هیگاشیکاتا.
پارت چهارم ما را با جوسکه هیگاشیکاتا، فرزند جوزف جواستار دوستداشتنی، همراهی میکند؛ یک بچهدبیرستانی کله شق با قلبی از الماس که هیچ چیز مانند دوستان و خانوادهاش برایش ارزشمند نیستند. این دقیقا همان چیزی است که پارت ۴ را با روایات جوجوهای دیگر متفاوت کرده و یکی از پارتهای موردعلاقهی من است؛ بجای اینکه ما به سفرهای گرند دور دنیا برویم و با خدایان بجنگیم، در یک شهر کوچک گیر افتادیم که اتفاقاتش نه روی داستانهای بعدی تاثیر میگذارند و نه بهشان اشاره میشود. الماس شکستناپذیر در حباب کوچک خود زندگی میکند و من با تمام وجود عاشقشم. موضوع دیگری که توجهم را جلب کرد و برای اولین بار در این پارت خیلی بهش پرداخته شد رفرنسهای موسیقی بود. این رفرنسها از قسمتهای آغازین وجود داشتند و اکثر انیمهبینها جوجو را بخاطر نامهای عجیبش میشناسند اما در حالی که قبلا احساس میشد آقای آراکی این اسمها را به طور تصادفی از آهنگهای موردعلاقهاش انتخاب میکند، این دفعه رفرنسهای ریشه در خود کاراکتر دارند. برای مثال، استند جوسکه، کریزی دایمند، فوقالعاده قدرتمند است و میتواند اشیاء را به حالت اولش بازگرداند. به طور ساده قدرت این را دارد که هر زخمی را ترمیم بخشد ولی این قابلیت روی خودش کار نمیکند. کریزی دایمند خودش به آهنگ Shine On You Crazy Diamond از گروه پینک فلوید اشاره دارد؛ آهنگی از گروه برای موزیسین انگلیسی سید بَرِت 16که از مشکلات روانی شدیدی رنج میبرد. با اینکه آهنگ برای سید ساخته شده و خودش با موسیقیش دنیا را عوض کرد، او نمیتوانست خودش را بهبود بخشد که دقیقا به استند و خود جوسکه اشاره دارد. این نشان میدهد که هر رفرنس بیهدف انتخاب نشده و با شخصیت کاراکترها تلفیق داده شده که در نهایت داستان را چندین برابر جذاب میکند. البته این جزئیات فقط به استندها ختم نمیشود.
هنر نقاشی آقای آراکی تنها چیزی نبود که در پارت چهارم دچار تحول شد بلکه نحوهی به تصویر کشیدن شخصیتها نیز پیشرفت زیادی کرد. اگر به قبل برگردیم، صحبت دربارهی کاکیویین، عبدل، ویلیام زپلی و… کار بسیار دشواری است از آنجایی که واقعا چیز زیادی دربارهی گفتن وجود ندارد. احساس میکنم قبلا تمرکز اصلی آقای آراکی روی “باحال” و عجیب بودن کاراکترها بود در نتیجه ما خیلی از درونشان خبر نداشتیم و برایمان چندان افراد مهمی نبودند. الماس شکستناپذیر این مشکل را با اینتراکشنهای معنادار میان کاراکترها و داستانهای پیشین تاثیرگذار دور میزند. بگذارید برایتان یک مثال بزنم:
فیلم ویپلَش دربارهی یک نوجوان درامنواز به اسم اَندرو است که میخواهد به گروه تاپ موسیقی استاد تِرِنس فِلِچر راه پیدا کند. در طول فیلم ما اندرو و ترنس را میبینیم که بخاطر موسیقی زندگیشان کاملا زیر و رو میشود. در حالی که اندرو تمام تلاشش را میکند تا ذرهای از انتظارات استادش را براورده کند، ترنس از هر کسی که همانند او به موسیقی عشق نمیورزد متنفر است. اما نکتهای که ویپلش را از یک شاهکار دور میکند این است که ما چرایی باورهای این دو نفر را نمیدانیم. ما نمیدانیم این عشق به موسیقی ترنس یا سختگیریهایش از کجا میاید و نمیدانیم چرا مایلز حتا زندگیش را فدای کارش میکند. بخاطر همین است که حین تماشای ویپلش حس این را میکنید اتفاقات بسیار هیجانانگیز و جالبی روبهروی شما رخ میدهد ولی هیچ ارتباطی با آنها ندارید. همین چیز جزئی کیلومترها فاصله میان اثری مانند ویپلش و ماجراجویی عجیب و غریب جوجو میگذارد.
رفیق صمیمی جوسکه که در آغاز پارت دشمن او به حساب میآید، اوکویاسوی دوستداشتنی است. از همان آغاز که نبردش با جوسکه شروع میشود کاملا حس میکنید که یک تختهاش کم است. نه اینکه حتما خل باشد، فقط چیزی دربارهی کاراکترش وجود دارد که زیاد با عقل جور در نمیاید و این از نوع مبارزهاش هم واضح است. اوکویاسو نیجیمورا احتمالا قویترین استند در کل جوجو به اسم زا هاندو را دارد که قابلیت “پاک کردن” هر شیئی که به دست راستش بخورد را دارد. اما از آنجایی که خودش چندان اهل استراتژی چیدن نیست و زور خالص را ترجیح میدهد، معمولا در جنگها پیروز نمیشود. این کلنجار درونی به علاوهی داستانی که ما از گذشته و خانوادهاش میگیریم، شخصیت اوکویاسو را در ذهن خیلیها به یاد ماندنی میکند و باعث میشود ارتباطی بین بیننده/خواننده و او ساخته شود.
به طور خلاصه، قدرت نویسندگی آقای آراکی در این پارت پیشرفت چشمگیری کرد و بخاطر همین است از پارت چهارم به بعد تقریبا همهی شخصیتها، شخصیت موردعلاقهام هستند….به خصوص یوشیکاگه کیرا.
یوشیکاگه کیرا به احتمال زیاد بهترین کاراکتری است که من در عمرم دیدم و بهترین نقش منفی که ما تا ابد خواهیم دید. باید اعتراف کنم که حالا حالاها داستانهای زیادی برای تجربه دارم ولی به نظرم یوشیکاگه نه تنها یک شخصیت تمام کمال بینقص است بلکه قدرت نویسندگی آقای آراکی در رابطه با آنتاگونیستهای داستان را به اوج میرساند؛ آن هم بیشتر بخاطر این است که کیرا اصلا شبیه آدم بدهی کلاسیک رفتار نمیکند. پول، مقام، احترام و یا قدرت کلمات بیمعنایی برای یوشیکاگه کیرا هستند زیرا هدف اصلی او در زندگی رسیدن به آرامش است و تمام افرادی که سد راه او شوند را نابود میکند. اما چه چیزی او را در مقابل جوسکه و دوستانش میگذارد؟ کیرا در اصل قاتلی سنگدل است که بعد از کشتن قربانیهایش دست آنها را قطع کرده و ازشان نگهداری میکند و به تنهایی توانسته الماس شکستناپذیر را به دو بخش کاملا متفاوت تبدیل کند. نیمهی اول پارت چهارم شبیه انیمهی کمدی است و بیشتر سعی دارد ما را با دنیا و کاراکترهای داستان آشنا کند. در نیمهی دوم است که ما با کیرا آشنا میشویم و از رفتار قهرمانهایمان گرفته تا اوپنینگ سری همه چیز حال و هوای تاریک و جدیتری میگیرد؛ این دیگر دربارهی جنگولکبازی جوسکه و اوکویاسو در رستوران ایتالیایی یا کلاهبرداری از سیستم لاتاری ژاپن نیست بلکه دربارهی جامعهای از افراد است که باید با کابوس شهرشان که یکی از قویترین استندهای جوجو را دارد مبارزه کنند.
استند یوشیکاگه به نام کیلر کوئین و دو ابرقدرتشSheer Heart Attack و Another One Bites The Dust همگی بر اساس آهنگهای گروه کوئین نامگذاری شدهاند. چیزی که من را خیلی شیفتهی کاراکترش کرد این بود که کیرا یکی از وحشتناکترین استندهای جوجو را دارد ولی قهرمانهای ما اگر او را دنبال نکنند به سادگی میتوانند جان سالم به در ببرند. برعکس دشمنهای پیشین جوجو مانند وامو یا دیو که برای اثبات برتریشان و یا از روی پهلوانی به جنگ شخصیتهای اصلی میرفتند، یوشیکاگه دربارهی جوسکه حتا فکر نمیکند. وقتی که او یک نفر را به قتل میرساند هیچ حس تنفر یا اهانتی احساس نمیکند بلکه تمام افراد جهان در نگاه او مهرههایی هستند که در رسیدن به آرامش به او کمک میکنند. همین حس آرامش هم چیزی نیست که کیرا به تازگی به فکرش افتاده بلکه هدفی است که کل زندگیش را وقف آن کرده. یک قسمت خیلی عالی در انیمه همین موضوع را به نحو احسن به تصویر میکشد وقتی جوسکه، جوتارو، اوکویاسو و کویچی به خانهی یوشیکاگه برای پیدا کردن سرنخ میروند. خانهی کیرا پر شده از مدالهای مختلف ولی هیچوقت به طلا و نقره نمیرسند بلکه اکثرا در مقامهای سوم و چهارم هستند، حتا در عکسها، یوشیکاگه همیشه سعی میکرد پشت همه بایستد تا در دید قرار نگیرد. آسودگی خاطر حسی است که به یوشیکاگه در تمام مراحل زندگیش امید داده و قرار نیست با آمدن چند نفر آن مقصود تغییر کند. همین است که یوشیکاگه کیرا در ذهن من به یک شخصیت خارقالعاده تبدیل شده، با اینکه میداند جوسکه و یارانش یک خطر به سزا حساب میآیند به هیچ عنوان به دنبالشان نمیرود و حتا برای پنهان کردن خود سعی نمیکند. اما چیزی که یوشیکاگه را واقعا ترسناک میکند آن حس همذاتپنداری که ما باهاش میکنیم. فرقی نمیکند در چه نوع خانوادهای بزرگ شدهاید یا چه سبک زندگیای را برای خود انتخاب کردید زیرا آسودگی حسی است که همهی ما درکش میکنیم و در زندگی روزمرهمان بهش نیاز داریم. کیرا، تنها کسی است که این حس کورش کرده و با استندی که در درونش فعال شده میتواند به راحتی به آن برسد. به نظرم کیرا یوشیکاگه یک شخصیت کاملا بی عیب و نقص است و به کمک گذشتهی رمزآلودش او را به فردی جاودانه در انیمه و مانگا تبدیل کرده؛ البته نه فقط کیرا زیرا تمام افراد این داستان به نوع خود خاص هستند.
تا به حال تجربش کردی؟ قدرت یک روایت؟
کتاب چهارم یک روز دیگر17 نوشتهی هیروتاکا آداچی بعد از وقایع پارت چهارم جوجو در شهر موریو اتفاق میافتد و یکی از بهترین رمانهایی است که من در عمرم خواندم. نویسندهی این کتاب آقای آداچی ملقب به اوتسوایچی گذشتهی جالبی با سری جوجو دارد؛ در واقع این دومین رمان جوجو محوری است که آقای آداچی رویش کار کرده اما چون اولین کتاب او، درس آناتومی دکتر نیکولاس تالپ18، در سال ۲۰۰۴ کنسل شد این تنها اثر رسمی ایشان به حساب میآید. به گفتهی آقای آداچی آن کتاب سزاوار نام جوجو نبود و بعد از نوشتن بیش از ۲۰۰۰ صفحه از منتشر کردنش خودداری کرد. در سال ۲۰۰۷ بود که بالاخره چهارم یک روز دیگر در کنار تصویرسازی آقای آراکی راهی بازار شد و یکی بهترین روایات جوجو را تعریف کرد. کتاب داستان زندگی شخصیتی کاملا جدید به اسم تاکوما هاسومی را تعریف میکند؛ پسر نوجوانی که سعی دارد با استفاده از گذشتهی پر درد و رنجش از آنهایی که در زندگی به او بدی کردند انتقام بگیرد. میدانم خیلی کلیشهای به نظر میرسد اما بهم اعتماد کنید وقتی میگویم این یکی از بهترین داستانهای جوجویی است که ما تا الآن شاهدش بودیم(قطعا بهتر از دیوونگی که جورج جواستار بود!). جوری که نویسنده به راحتی شخصیتهای جدیدش را وارد این دنیا میکند و با دید تاریکتری شهر موریو را به تصویر میکشد که انگار پشت پردهی آن خوشی اتفاقات خیلی تلخی افتاده، واقعا فوقالعادست. نه تنها تاکوما به عنوان یک آنتیهیرو میدرخشد بلکه کاراکترهای اصلی الماس شکستناپذیر مانند اوکویاسو و جوسکه صحنههای بینظیر خود را نیز دارند. همهی اینها به علاوهی چند پیچش داستانی شگفتانگیز و صحنههای مبارزه جذاب، چهارم یک روز دیگر را به اثری تبدیل میکنند که خواندنش برای طرفداران جوجو واجب است! از دستش ندهید.
جوجو۶۲۵۱: دنیای هیروهیکو آراکی به عنوان اولین آرتبوک ایشان در دسامبر ۱۹۹۳ منتشر شد. چیز خاصی برای گفتن دربارهی این کتاب ندارم از آنجایی که نقاشیهای آن تنها ۹۰ صفحه هستند ولی اگر به دنبال آرتبوک معرکهای هستید که سیر تکامل هنر آقای آراکی را از اول تا اوساط حرفهاش به نمایش میگذارد، غرق شدن در آن به همراه موسیقی لوفای شدیدا پیشنهاد میشود.
ماجراجویی عجیب و غریب کیشیبه روهان!
“مانگاکای فوقالعاده معروفی که به سرعت بالا در نوشتن و کیفیت بالای عناوینش معروف است”؛ آشنا به نظر آمد؟ بله دقیقا، این کاراکتر کیشیبه روهان از پارت چهارم جوجو است و با اینکه نفرت خاصی نسبت به جوسکه دارد، به قهرمانهای ما در شکست یوشیکاگه کیرا کمک میکند. هر چقدر هم آقای آراکی انکار کند که روهان شخصیتی بر اساس خودش نیست، کاملا واضح است که شباهتهای زیادی با یکدیگر دارند و در مقایسه با دیگر شخصیتهای جوجو، روهان بیشترین داستانهای مجزا را خارج از سری دارد.
اصلیترین این داستانها دوگانهی Thus Spoke Kishibe Rohan است که در مجموع ۹ قسمت کوتاه از ماجراجوییهای روهان در اقصی نقاط جهان را در خود جای داده. مطالعهی این دو کتاب به شدت لذتبخش بود زیرا برای مدتی کوتاه خوانندهها فرصت این را داشتند، به دور از روایات تکاندهندهی جوجو که هر لحظه سرنوشت انسانها در خطر است با کیشیبه روهان همراه شوند. داستانها معمولا با کارهای روزمرهی روهان مثل نوشیدن قهوه در کافه یا عکسبرداری برای مانگایش شروع میشوند و با مقابله با حریف قدری به اتمام میرسند که اکثرا به کاراکترها و دنیای جوجو شاخ و برگ میدهند. همینطور قسمتهای این دو کتاب از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۸ به صورت پراکنده منتشر شدهاند بخاطر همین شما میتوانید سیر تحول هنر نقاشی آراکی از پارت چهارم تا اوایل هفت را ببینید که چطور همه چیز خیلی نرمتر میشود و آقای آراکی از پنلهای به نسبت بزرگتری استفاده میکند.
صحبت از نقاشی شد و باید بگویم اگر از TSKR خوشتان آمد، عاشق روهان به لوور میرود میشوید. روهان به لوور میرود یکی دیگر از داستانهای فرعی جوجو است و همانطور که از اسمش پیداست روایت سفر مانگاکای بلندآوازه کیشیبه روهان را به موزهی لوور تعریف میکند و خیلی شخصیتش را زیر ذرهبین قرار میدهد. اینجاست که ما کیشیبهی بالغتری را میبینیم؛ روهانی که قبلا بدون اجازهی افراد وارد زندگیشان میشد و با استفاده از استندش گذشتهشان را میخواند، حالا به حریم شخصی افراد احترام میگذارد و ترجیح میدهد با دوستی آنها را بشناسد. علاوه بر داستان، هنر آقای آراکی چیزی بود که من را واقعا مجذوب این مانگا کرد؛ گفتن اینکه روهان به لوور میرود زیباست یک توهین به آن حساب میشود از آنجایی که نقاشی و رنگآمیزی آقای آراکی آن چنان خیرهکنندست که به راحتی خواننده را غرق در خود میکند. دقیقا همین عشق به کاراکترها و شهر موریو است که باعث شد ما شاهد یکی بهترین مانگای دنیا از طرف آقای آراکی باشیم.
خیلی خستهکنندست مانگایی بنویسی که دشمنا دائما توش قویتر و قویتر میشن. یعنی، “الآن که اینقد قدرتمندن و بازم دارن قوی میشن؟!!” و هر هفته باید نگران این باشی که چیکار قراره بکنی. نوع نوشتن خیلی ترسناکیه. اگه یه بار انجامش بدی اشکالی نداره ولی به عنوان یه نویسنده هیچوقت نمیتونی جلو بری.
-هیروهیکو آراکی
۵. از چنگ دادگاه کریمزن کینگ نمیتوان فرار کرد
ماجراجویی عجیب و غریب جوجو پارت ۵: نسیم طلایی 19برای اولین بار در دسامبر ۱۹۹۵ منتشر شد و توانست در کنار انیمهی اقتباسیش موج بزرگی از طرفداران مانگا و انیمه را جذب خود کند. بخواهم روراست باشم، نسیم طلایی در کنار پارت ۴ یکی از بهترین نقاطی است که تازهواردها میتوانند وارد جوجو شوند(البته اگه قبلیارم بخونن!) از آنجایی که تمام اتفاقاتش در ایتالیا و به دور از جواستارهای دیگر اتفاق میافتد، هیچ تاثیری روی پارتهای بعدی ندارد و حتا اگر اولین تجربهی جوجوی یک نفر باشد، به راحتی میتواند سیستم مبارزه و استندها را درک کند. صحبت از مبارزه شد و باید بگویم نبردهای استندی این قسمت جزو بهترینهای کل سری هستند -که بهش میپردازیم- اما چیزی که نسیم طلایی را حتا در مقایسه با دیوانگیهای پارتهای پیشین منحصر به فرد میسازد شخصیت اصلی آن است….جورنو جیووانا20.
اگر در کامیونیتی جوجو به اندازهی کافی وقت گذرانده باشید حتما متوجه این شدهاید که نظرات راجب جورنو خیلی درهم برهم است؛ در حالی که بعضیها عاشقش هستند و او را قسمت مهمی از تحول هنر آقای آراکی میدانند، گروهی دیگر جورنو را بدترین جوجوی سری میخوانند و شخصیتش را بیهوده. من بیشتر به گروه اول تعلق دارم چون نه تنها به نظرم خونسردی و غرور جورنو جذابیت خاصی به داستان اضافه میکند بلکه همین وجود داشتنش برای من فوقالعادست. جورنو جیووانا در واقع فرزند جاناتان جواستار و دیو به حساب میآید(چراییش رو به عهدهی خودتون میذارم!)؛ اینکه آقای آراکی از دو شخصیت سادهی جاناتان و دیو که کل کاراکترشان به خوبی و بدی ختم میشود استفاده کرد تا یکی پیچیدهترین جوجوهای سری را بسازد خیلی برایم جالب بود. جورنو یک عشق بیاندازه برای برقراری عدالت و همراهانش دارد که باعث شده در طول سری فداکاریهای زیادی در قبال آنها بکند، اما در عین حال مانند آب خوردن گانگسترهای سنگدل یا افرادی که سد راهش میشوند را میکشد. به طور ساده او قلب اصیل و عدالتخواه جاناتان را دارد، در کنار بیرحمی دیو. یکی دیگر از خوبیهای جورنو و کلا پارت ۵ این است که ما خیلی بیشتر دربارهی پدر اصلی جورنو، دیو، فهمیدیم. همانطور که در قسمت اول و سوم مقاله نوشتم، دیو فردیست که خود را خیلی فراتر از انسانهای عادی میداند؛ کسی که قربانی حوسهای بشریت نمیشود و تنها به این دنیا آمده که بر ترسهایش غلبه کند و با راه یافتن به بهشت به رستگاری برسد. همین که دیو بازیچهی عشق آدمیزاد شده و صاحب یک فرزند نشان میدهد که حتا خونآشام جاودانهای مانند او هم ته قلبش احساس دارد که از مجموع پارتهای ۱ و ۳ بیشتر به شخصیتش اضافه کرد. (البته آقای آراکی این ایدرو تو پارت شیش کامل نابود میکنه که بهش میرسیم.)
جورنو برای رسیدن به هدفش در شکست رئیس گروه گانگستری پَشون 21نیاز به کمک دارد و اینجاست که تیم برونو بوچاراتی وارد بازی میشود. بوچاراتی بعد از یوشیکاگه کیرا دومین شخصیت موردعلاقهی من در کل سری است و اعضای گروهش هم به اندازهی او دوستداشتنی هستند؛ افرادی که توسط نزدیکانشان مورد خیانت واقع شدهاند و جامعه آنها را دور انداخته زیر سایهی برونو آرامش یافتهاند. بخاطر همین است که برای مثال عصبانیت کاراکتری مانند لئون آباکیو را کاملا درک میکنم وقتی بچهی ۱۵ سالهای به نام جورنو جیووانا وارد زندگیش میشود و سعی دارد با آرزویش آرامش گروه را به هم بزند. اما در نهایت چیزی که نسیم طلایی را اینقدر جذاب میکند روابط میان این ۶ نفر است که باعث شده به یک جا تعلق پیدا کنند و حتا نوع مبارزه و کار تیمیشان را بهتر کرده. کلا در پارت پنجم چیزی که هم قهرمانهای ما و هم گانگسترهای رقیب را کشنده میکند، سینرژی میان آنهاست؛ اینکه دو نفر که به تنهایی توانایی مبارزه با یک حریف را ندارند، قابلیتهای خود را با یکدیگر ترکیب کرده تا جفتی قدرتمند بسازند و به نوعی یکدیگر را کامل کنند.
برای مثال در اوساط داستان بوچاراتی و تیمش باید با جفت تیزیانو و اِسکوئالو مقابله کنند. استند تیزیانو به اسم تاکینگ هِد قدرت این را دارد که به زبان یک فرد متصل شود و او را از ارتباط برقرار کردن با دیگران و راست گفتن بازدارد. تاکینگ هد به تنهایی کار خاصی نمیتواند بکند اما وقتی با استند کوسهمانند اِسکوئالو به اسم کِلَش ترکیب میشود، با فریب شخصیتهای اصلی ما، یکی از خطرناکترین جفت استندها را میسازد. در طول داستان ما چندین دفعه شاهد این نوع مبارزه میشویم –که پروشیتو و پِشی یکی دیگر از مثالهای آن است- و هر دفعه یکی از بهترین لحظات کل سری رقم میخورد.
آرزوم اینه که یک گنگ-استار بشم!
احتمالا فکر کردید بازیهای جوجو تمام شدند اما یک ایستگاه دیگر در این قطار کابوسوار مانده است به نام ماجراجویی عجیب و غریب جیوجیو: گردباد طلایی22. همانند دیگر بازیهای جوجو، در گردباد طلایی همه چیز به غیر از گیمپلی به نحو احسن پیادهسازی شده است. موسیقی گوشنواز، گرافیک عالی برای زمان خود، طراحی نوآورانه و حتا صفحات لودینگ زیبا از جمله تعریفهایی هستند که میتوانم برای جیوجیو به کار ببرم. اما از آنجایی که اسمش رویش است، یک بازی ویدئویی براساس یک مانگای اکشن ماجراجویی باید گیمپلی درست و حسابی داشته باشد که این بازی فارغ از آن است. کنترل کاراکترها و استندهایشان قطعا باحال به نظر میآید اما این حس خیلی زودگذر است از آنجایی که بعد از یکی دو ساعت، تعداد محدود حرکات قطعا خستهکننده میشود؛ برای همین نتوانستم بیشتر از نیمهی اول پیش بروم. با این حال، من جیوجیو را به عنوان یکی از بازیهای برتر سری جوجو یاد میکنم آن هم بیشتر بخاطر عشقی است که پشت تک تک لحظاتش است، از نمایش داستان معرکه بگیر تا صداپیشگی عالی. (البته هیچوقت برای کراپ کردن کاور نسخهی ژاپنی بازی که آقای آراکی کشیده بود نمیبخشمشون.)
همه چیز به تصمیم تو بستگی داره، ولی اگر غم در روحت لنگر انداخته، بگذار من هم درش شریک باشم.
در ژانویه سال ۲۰۱۲ به مناسبت ۲۵ سالگی ماجراجویی عجیب و غریب جوجو رویدادی در ژاپن شکل گرفت که خیلی به معروفیت سری در ژاپن و به خصوص خارج از کشور کمک کرد. در طی این جشنواره چندین اتفاق بزرگ رخ داد، مانند رونمایی از انیمهی جوجو، بازی کاملا جدیدی به اسم آل استار بتل برای پیاس ۳ و البته پروژهای به نام VS JOJO.
این در واقع پروژهای به یادبود آقای آراکی بود که در آن ۳ نویسندهی معروف به اصطلاح با او “مقابله” کردند و ۳ رمان کاملا متفاوت دربارهی پارتهای مختلف جوجو نوشتند. من در قسمت دوم این مقاله دربارهی فاجعهی شگفتانگیزی که جورج جواستار بود گفتم و حالا قرار است دربارهی رمان پِرپل هیز فیدبک 23که کمی بعد از وقایع پارت پنجم رخ میدهد صحبت کنیم. پرپل هیز فیدبک احتمالا معروفترین کتاب فرعی جوجو باشد و دلیلش هم کاملا روشن است؛ از اول تا آخر فوقالعادست. داستان کاراکتر پاناکوتا فوگو را دنبال میکند و واقعا شخصیتش را از هر نظر زیر ذرهبین قرار میدهد؛ اینکه چطور وارد تیم بوچاراتی شد، نسبت به دیگر اعضای گروه چه حسی دارد و مهمتر از همه، چرا تیمش را در سان جیورجیو رها کرد.
کتاب به صورت باورنکردنیای با شخصیتهای پارت ۵ بازی میکند و به کاراکترهایشان شاخ و برگ میدهد طوری که واضح است نویسندهی این اثر، کوهِی کادونو، عشق خاصی به جوجو داشته بویژه پارت پنجم آن. این موضوع در رفرنسهای موسیقی نیز دیده میشود از آنجایی که تمام شخصیتهای جدید مانند فوگو استندشان بر اساس آهنگهای جیمی هندریکس نامگذاری شده مثل مَنیک دپرشن یا دالی دَگِر. آنتاگونیستهای داستان هم عالی نوشته شدهاند و استفادهی زیرکانهی نویسنده از استندهایشان بر علیه فوگو خیلی از مبارزات را به یاد ماندنی کرد. البته نه فقط قدرت خالی بلکه آن اراده و انگیزهی قوی پشت کارهایشان هم به شدت نبردها اضافه کرد. اما در نهایت چیزی که پرپل هیز فیدبک را در ذهن خیلیها به یاد ماندنی کرد پایانش بود، که توانست غیرممکن را انجام دهد و حتا بهتر از آقای آراکی پایانی باشکوه نه تنها به شخصیت پاناکوتا فوگو بلکه به کل نسیم طلایی بدهد.
آقای کوهِی کادونو تنها نویسندهای نبود که به فوگو و پارت پنجم علاقه داشت از آنجایی که ۱۰ سال قبل او، میا شوتارو رمانی به اسم “قلب طلایی حلقهی طلایی24” بر اساس همین قسمت از ماجراجویی عجیب و غریب جوجو نوشت. این داستان که در اوساط سری شکل میگیرد اتفاقات بعد از خیانات بوچاراتی به باس را روایت میکند که در آن گروهمان باید با دو استند یوزر فوقالعاده قدرتمند به نامهای ریگِتونی و سوگلیولا لوپز 25مبارزه کنند. یکی از اعضای اصلی تیم بوچاراتی که تا الآن اسمش را نیاوردم گایدو میستاست؛ نوجوان شوخطبع و تندخویی که به شدت قدرتمند است و از عدد ۴ وحشت دارد. آقای آراکی بارها گفته که میستا یکی از کاراکترهای مورد علاقش از جوجو است زیرا بدون هیچ شک و تردیدی به خودش باور دارد؛ شاید هم به همین دلیل است که در نمایش شخصیتش توجه و فکر زیادی به خرج داده اما احساس میکنم قلب طلایی حلقهی طلایی نیز با گشودن درهایی به گذشتهی میستا، دوباره دیدنش را حتا لذتبخشتر کرد. میستا یک استند تفنگی دارد که در آن با کمک ۶ گلولهی زنده میتواند حریفهایش را در هر جایی که باشند بزند و ریگتونی، یکی از آنتاگونیستهای رمان هم قدرتی مشابه او دارد. استند ریگتونی تنها یک گلوله میتواند شلیک کند ولی وقتی به دشمنش برخورد میکند میتواند تمام نیروی او را جذب کرده و به قتلش برساند؛ تنها نقطه ضعفش این است که اگر گلولهاش خطا رود همین اتفاق برای خودش افتاده و با از دست دادن تمام انرژیاش میمیرد.
لازم به ذکر نیست که اگر این همه سال توانسته زنده بماند و به عنوان یکی از کشندهترین قاتلهای جهان به شمار میآید، تا به حال تیرش خطا نرفته. بخاطر همین است که وقتی گایدو میستا با استاد قبلیش ریگتونی روبهرو میشود یکی از هیجانانگیزترین جنگهای کل جوجو شکل میگیرد.
واقعیتش هم این است که پارت پنجم جوجو: نسیم طلایی دقیقا دربارهی همین لحظههاست؛ دربارهی نبردهای پر از احساسی که تمام افراد درگیر آن حاضرند جانشان را برای باورهایشان فدا کنند و یا دربارهی کسانی که در زندگیشان جز درد و رنج ندیدند ولی برای نجات انسانیت تا آخرین رمق خود با قلبی طلایی میجنگند. آقای آراکی بر این باور است که رنگ در مانگا چندان معنی ندارد از آنجایی که این کاراکترها هستند که داستان را میسازند نه رنگآمیزیش؛ پارت پنجم هم یکی از به یاد ماندنیترینهایشان را دارد.
من معمولا فکر میکنم احساساتی مانند رضایت یا تحقق شخصی خیلی ترسناکن. اینکه خودتو تو موقعیتی پیدا کنی که فکر میکنی همه چیز داره خوب پیش میره و لازم نیست کار بیشتری بکنی بدون شک یه موقعیت افتضاحه، به عنوان یه انسان و یه مانگاکا و همینطور جامعه و پیشرفت علم، فلسفه، هنر و فرهنگ در کل.
-هیروهیکو آراکی
۶. نمیدونم چرا ولی یهو، اشکا اومدن….واقعا میخوام بقلت تا جایی که میتونم، گریه کنم اما… فک نکنم الآن وقت برا گریه کردن باشه.
اولین قسمت از ماجراجویی عجیب و غریب جوجو پارت ۶: استون اوشن در یکم ژانویهی سال ۲۰۰۰ برای اولین بار در مجلهی شونن جامپ منتشر شد. استون اوشن احتمالا جنجالیترین پارت جوجو باشد بخاطر همین نظرات در موردش خیلی پخش و پلاست؛ در حالی که خیلیها پایان و پیچشهای داستان را جاهطلبانه و بینظیر میخوانند، بعضیها بر این باورند که پارت ششم باعث نابودی تمام چیزهایی که آقای آراکی این همه مدت صرف ساختنشان کرد شد. من کاملا با گروه اول موافقم زیرا نه تنها اندینگ پارت ششم یک پیام خیلی مهم را به خوانندگان منتقل میکند بلکه خیلی از مانگاکاها به هیچ وجه ریسک کار خارقالعادهای که آقای آراکی انجام داد را نمیکنند. اما جدا از اینها، همانطور که در عکس این قسمت از مقاله مشاهده کردید تفاوت اساسی این پارت در جوجوی آن است، جولین کوجو.
آقای آراکی در مصاحبهها چندین دفعه به این اشاره کرده است که در نوشتن و به تصویر کشیدن کاراکترهای خانوم مشکل داشته و از آنجایی هم که جورنو در آغاز قرار بود شخصیت زن باشد، این بهترین فرصت برای پیادهسازی و امتحان همچین ایدهای بود. خوشحالم که بگویم جولین یک جوجوی فوقالعادست؛ شوخطبعی و استراتژی جوزف در کنار قدرت پدرش جوتارو کوجو و در آخر شهامت جاناتان جواستار همگی به جولین در جنگش با زمان و به پایان رساندن این حماسه از جوجو کمک میکنند. داستان جولین مانند پدرش در یک زندان شروع میشود، وقتی که او اشتباها به اتهام قتل دستگیر میشود. تنها تفاوتشان این است که در حالی که جوتارو پدربزرگش را برای بیرون آمدن داشت، جولین باید بر پای خودش بایستد و با افرادی که در زندان آشنا میشود نقشهی فرار بچیند. با اینکه استون اوشن اول روی انتقام جولین از افرادی که او را به زندان انداختند تمرکز میکند، بعدها داستان به یکی از بزرگ و شگفتانگیزترین روایاتی تبدیل میشود که کل کهکشان را در بر میگیرد. آن هم بخاطر فردیست به نام انریکو پوچی و دوست قدیمیش دیو براندو.
با اینکه پارتهای ۲ و ۳ آنتاگونیستهایی داشتند که اهدافشان روی تمام جهان تاثیر میگذاشت، در پارتهای بعدی ما دیدیم که تمرکز آقای آراکی روی شخصیتهای منفی بود که سعی داشتند هویتهایشان را پنهان کنند و اصلا کاری به کار قهرمانهایمان نداشتند، مانند دیاوولو و یوشیکاگه کیرا. پارت ششم همین روند را ادامه میدهد اما در شرایط فوقالعاده عظیمتری طوری که کل انسانیت در شعاع آن قرار میگیرد. انریکو پوچی، کشیش زندان گرین دالفین26، سعی دارد با به حقیقت رساندن رویای دوست صمیمیش دیو براندو آدمها را به بهشت برساند. این باور و وفاداری بی حد و اندازهی پوچی به دیو باعث شده او به فردی ترسناک تبدیل شود از آنجایی که حاضر است هر چیزی در این دنیا را برای رسیدن به هدفش قربانی کند، حتا جان خودش را. بدون اسپویل، پوچی قدرت این را دارد که زندگی تمام افراد کرهی زمین را تغییر دهد و دقیقا همین است که او را خیلی حیرتانگیز و در عین حال نگرانکننده میکند: اگر او ابرقدرتی چنان بزرگ داشته باشد، آیا در قسمتهای بعدی جایی برای پیشرفت نویسندگی آقای آراکی وجود دارد؟ دقیقا بخاطر همین است که استون اوشن در واقع نقطهی عطفی برای کل سری بود و بعد از آن آقای آراکی سعی کرد تاثیرات شخصیتهای منفی را روی دنیای اطرافشان کمتر و کمتر بکند و آنتاگونیستهای فرعی را بیشتر مورد توجه قرار دهد.
*اسپویل کوچک برای استون اوشن
من استون اوشن را مانند دیگر پارتهای جوجو خیلی دوست دارم و فکر میکنم کاری که آقای آراکی توانست با این پارت بکند واقعا قابلتحسین است اما یک مشکل بزرگ تجربهی کامل من را از این اثر گرفت. تک تک پارتهای جوجو با وجود کم و کاستیهایشان توانستهاند لحظات فوقالعاده زیبا و هیجانانگیزی را برایم رقم بزنند و هیچوقت نشده که ایرادی به تجربهی من از این اثر صدمه بزند. بخاطر همین برایم خیلی عجیب بود وقتی به اولین و آخرین مشکل بزرگم با سری در پارت ۶ برخوردم که آن هم پسرهای دیو بود. در پارت ۵ یکی از دلایل اصلی بینظیر بودن جورنو به عنوان یک پروتاگونیست، این است که او فرزند دیو براندوست. همانطور که دربارهاش حرف زدیم اینکه دیو، ومپایری که خودش را فراتر از انسانها میداند، عاشق شده و صاحب یک پسر واقعا برایم جالب بود و آن تقابل شخصیتهای جاناتان و دیو در جورنو واقعا دیدنش جذاب کرد. فکر نکنم به عمد بوده ولی آقای آراکی کاملا این ایده را نابود کرد چون در این نسخه از استون اوشن دیو ۳ پسر دیگر هم دارد. آقای آراکی گفتند که موقع خلق یک کاراکتر جدید دانستن والدین آن کاراکتر یا محل زندگیش نوشتن را برایش سادهتر میکند؛ من هم مطمئنم وقتی ایشان دیو را به عنوان پدر این ۳ فرد در نظر گرفته قطعا طراحیشان راحتتر شده و اکثر خوانندگان هم دوست دارند که صفات ومپایر موردعلاقهشان دیو را در چند نفر ببینند اما این کار جز آسیب زدن به شخصیت جورنو و خاص بودنش کار دیگری نمیکند. بدتر از همه این است که این ۳ نفر به راحتی میتوانستند بر پای خودشان بایستند و استند یوزرهای متمایزی باشند اما اینطور نیست. من درک میکنم که اقای آراکی برای چه این انتخاب را کرده از آنجایی که پارت ۶ همانقدر که دربارهی پوچی و جولین است دربارهی دیو براندو هم است ولی در نهایت هر نوع طراحی که به دیگر قسمتهای زیبای داستان آسیب بزند طراحی به درد بخوری نیست.
ولی بازم، دیو سرورم، حتا اگه با فاجعهی اجتنابناپذیری روبهرو شدید…اگر دربارش بدونید، بهتر میتونید خودتون رو براش ‘آماده’ کنید
ما قبلا دربارهی پرپل هیز فیدبک و جورج جواستار، دو تا از رمانهای رویداد VS JOJO، صحبت کردیم اما هنوز آخرین عضو این مجموعه مانده؛ رمان ماجراجویی عجیب و غریب جوجو: فراتر از بهشت اثر نیسیوایسین. سری مونوگاتاری اولین برخورد من با کارهای استاد نیسیوایسین بود(که دربارش اینجا نوشتم!) و با اینکه خیلی از جذابیت استایلش از مسلط بودن به زبان ژاپنی میاید، انیمهی مونوگاتاری باز هم برایم بیاندازه جذاب و دیدنی بود. همینطور اتمسفر عجیب و غریب داستانهای نیسیوایسین به نظرم پیشزمینهای عالی برای روایتی جوجویی است. بخاطر همین خیلی برایم عجیب بود وقتی متوجه شدم فضای این کتاب خیلی جدی است و با تمهای فلسفی جوجو مانند سرنوشت و بهشت دست و پنجه نرم میکند. اگر دربارهی فراتر از بهشت در اینترنت سرچ کنید، مانند خیلی دیگر از محصولات فرعی جوجو که توسط آقای آراکی ساخته نشدهاند، با نظرات منفی زیادی مواجه میشوید که من کاملا درکشان میکنم. دیوی کتاب با دیوی آقای آراکی تفاوتهای زیادی دارد ولی این به این معنا نیست که نیسیوایسین برای کاراکترش احترام نگذاشته از آنجایی که او خیلی قبلتر از اینکه وارد دنیای نویسندگی شود، طرفدار جوجو بود و آن را از الهامهای اصلیش خوانده. یکی از انتقادهایی که خیلی میشنوید این است که در رمان، دیو پدر قاتل مزدورش را به چشم یک قهرمان میدیده و مادر دلسوزش را یک فرد سادهلوح احمق، که اغراق بیش از حد است و اگر واقعا کتاب را خوانده باشید میدانید که درست نیست. البته من نمیگویم که فراتر از بهشت بینقص است، بلکه مشکلات زیادی باهاش دارم ولی در نهایت به نظرم ایراد بیثبات و الکی گرفتن از یک اثر توهینی به نویسندهاش است. رمان فراتر از بهشت ایدههای خیلی جالبی دارد و حتا یکی از صحنههای موردعلاقم از کل سری هم در این کتاب است اما نصف اوقات شما حس میکنید که دارید یک کتابچه راهنما میخوانید تا یک رمان تخیلی. این کتاب که به رمان دیو معروف است در واقع دفترچهی خاطرات اوست و دیو با هر روز نوشتن در آن، تمام اتفاقات پارتهای ۱ تا ۳ را بازگویی میکند و افکارش را هم در آن مینویسد. به عنوان یک ایده، این دید به داستانگویی خیلی جذاب است ولی در کل انتظاراتم خیلی بیشتر بود به خصوص برای کسی که سری مونوگاتاری را نوشته است. البته من نمیگویم لذت بردن از این اثر غیرممکن است چون لحظات خاص و تاملبرانگیز زیادی دارد، ولی خواندنش را فقط به طرفداران پر و پا قرص سری پیشنهاد میکنم.
حالا میخواهیم ۲ تا کتاب باقیمانده را خیلی سریع بررسی کنیم:
جولین با گوچی پرواز کن: به طور ساده، یک تبلیغ گوچی در فرم مانگایی ۲۰ صفحهای که مثل همیشه هنر بینظیر آقای آراکی را به چشم میکشد. داستان چیز خاصی ندارد ولی دیدن دوبارهی کاراکترهای پارت پنجم محشر بود.
Under Execution Under Jailbreak: کتابی متشکل از ۵ داستان کوتاه که سهتای آنها مرتبط با جوجو هستند و دوتای دیگر روایاتی در استایل عجیب و غریب همیشگی آقای آراکی. داستانهای آغازین چندان معنای خاصی ندارند و دقیق منظوری که میخواستند برسانند را متوجه نشدم، قسمت سوم در واقع جزوی از مانگای فرعی کیشیبه روهان است که راجبش حرف زدیم و دو چپتر معرکهی پایانی راجب شخصیت موردعلاقم از جوجو است که اگر مقاله را کامل خوانده باشید میدانید کیست.
داستانهای زیادی نیستند که بتوانند زندگیتان را تغییر دهند اما هر از گاهی با عناوینی آشنا میشوید که به شیوههای بزرگ و کوچک دیدتان به دنیا و اطرافیانتان را عوض میکنند. استون اوشن برای من، داستانی است که اثبات کرد همیشه همهچیز پایان خوشی ندارد و هر چقدر هم که کلیشهای باشد، مهمترین چیز در زندگی این است که قدر آن خندهها، لحظات زیبا و خاطرات بدانیم هر چند که پایانشان تلخ باشد.
ماجراجویی عجیب و غریب جوجو داره وارد یک دنیای موازی میشه. منظورم اینه که دیگه جوجو نیست، استیل بال رانه!
-هیروهیکو آراکی
۷.هی، چطوره یه تُست بزنیم، قبل اینکه اسبامونو برداریم
به سلامتی چی؟ ما همه چیرو از دست دادیم…
به سلامتی توپی که به تور خورد؛ چطوره؟
موقع ساخت پارت هفتم سری جوجو: استیل بال ران آقای آراکی کاملا عقلش را از دست داد؛ دیوانگی پارت هفتم به راحتی معنی کلمهی Bizarre را به رخ میکشد و سطح بالای نویسندگیاش دلیلی است که اکنون در وبسایت مایانیمهلیست رتبهی دوم را میان مانگای جهان دارد. اما چه چیزهایی باعث این تحول غیرمنتظره شد؟
۱. با شروع استیل بال ران ماجراجویی عجیب و غریب جوجو از مجلهی هفتگی شونن جامپ به مجلهی سِینِن ماهیانهی آلترا جامپ نقل مکان کرد. آثار شونن بیشتر برای نوجوانان پسر ساخته میشوند در حالی که کارهای سینن مخاطب بزرگسالانهتری دارند و هدف اصلیشان جوانان است. علاوه بر این آلترا جامپ برخلاف شونن جامپ هفتگی منتشر نمیشود بلکه ماهیانه است، برای همین نویسندگان فرصت بیشتری برای نوشتن و برنامهریزی سریشان داشتند. به همین دلیل است که از پارت هفتم به بعد چه کاراکترهای داستان چه پسزمینه و مکانهای آن با جزئیات بیشتری ساخته شدند از آنجایی که فشار مدت زمان یک هفتهای نبود و آقای آراکی زمان بیشتری برای کار کردن روی هنرش داشت.
۲. همانطور که از نقل قول این قسمت از مقاله حدس زدید، استیل بال ران در دنیای موازیای بیربط با حماسهی اول جوجو شکل میگیرد. با اینکه خیلی از کاراکترها و جاهای داستان نامهای مشترکی با جوجوی پیشین دارند –مانند جانی جواستار یا دیگو براندو-، استیل بال ران پایه و اساس کاملا جدیدی است برای داستانهای آینده. به طور ساده، آقای آراکی این شانس را داشت که جوجو را از نو بسازد و در این ماموریتش سنگ تمام گذاشت. البته این دو فقط به او در راهش برای خلق یک اثر نو کمک کردند، نکتهی اصلی که پارت هفتم را اینقدر میان طرفدارها محبوب میکند قطعا داستان و شخصیتهای آن است.
استیل بال ران در خیلی جهات بازگشتی به گذشته است؛ آن طور که من میبینم آقای آراکی سعی داشت با الهام گرفتن از پارتهای ۱ و ۲ که مثل دیگر قسمتهای سری پخته نیستند روایتی بهتر و هیجانانگیزتر بنویسد. مانند پارتهای آغازین جوجو داستان ما این دفعه بجای یک گروه حول دو شخصیت اصلی به نامهای جانی جواستار و جایرو زپلی میچرخد. در سال ۱۸۹۰ است که این دو گاوچران تصمیم میگیرند بنابر دلایل مختلف در مسابقهی استیل بال ران شرکت کنند؛ مسابقهای ۶۰۰۰ کیلومتری که در آن شرکتکنندگان باید با استفاده از اسبهایشان دور آمریکا را گشته و از ساحل سن دیگو به نیویورک برسند. همینطور مانند هر داستان خوب جوجویی همه چیز بر وفق مراد پیش نمیرود و قهرمانهای ما باید انواع و اقسام موجودات عجیب دست و پنجه نرم کنند. قبل از جلو رفتن باید اعتراف کنم که من مانند اکثر هوادارن جوجو استیل بال ران را یک اثر ایدهآل نمیدانم، حتا در لیست ۳ پارت موردعلاقهی جوجوی من هم احتمالا جای ندارد اما کاملا درک میکنم چرا خیلیها دیوانهوار عاشقش هستند. به طور ساده، استیل بال ران هر چیز خوب جوجو را در یک جا جمع کرده و آنها را مورد بررسی قرار میدهد. این دفعه به خودِ استند یوزرها توجه بیشتری داده شده تا استندشان و از آنجایی هم که کاراکترهایمان دائما در حال سفرند، دشمنهای فرعی حس این را میدهند که قسمتی از این دنیا هستند و مانند قبل به صورت تصادفی سر و کلهشان پیدا نمیشود. مدت زمان زیادی صرف تعریف داستانهای پیشین کاراکترها و توضیح انگیزههایشان شده طوری که همه، به خصوص آنتاگونیست این پارت فانی ولنتاین، قابلباور به نظر میرسند. با این حساب من باید عاشق پارت هفتم باشم اما اینطور نیست، دلیلش هم برمیگردد به موضوعی که در قسمت چهارم دربارهاش صحبت کردیم.
خواندن استیل بال ران برایم تجربهی عجیبی بود، از این نظر که مانند فیلم ویپلَش که مثال زدم، میدانستم اتفاقات بزرگ و هیجانانگیزی در حال رخ دادن است اما هیچ ارتباط احساسی یا معناداری باهاشان نداشتم. حتا وقتی یک حادثهی خیلی غمانگیز در طول روایت رخ داد، من نسبت بهش بیتفاوت بودم. بخواهم روراست باشم دلیلش را خودم نمیدانم؛ شاید بخاطر تغییر در آرتاستایل آقای آراکی باشد، شاید نوع جدید داستان گویی ایشان و یا اینکه استیل بال ران در دنیایی کاملا جدید رخ میدهد ولی نتوانستم مثل همیشه با روایت و کاراکترها ارتباط برقرار کنم. البته پارت هفتم به هیچ وجه ضعیف نیست، این از میزان هیجانی که موقع نبردها حس میکنید و یک استایل مبارزهی کاملا جدید مشخص است فقط من نتوانستم تجربهی کاملی ازش داشته باشم.
پیتزا موتزارلا، پیتزا موتزارلا، پیتزا موتزارلا…رلا رلا رلا رلا
جشنوارهی ۲۵ سالگی جوجو رویداد پرباری برای آن بود از آنجایی که علاوه بر VS JOJO و سه رمان آن، دو آرتبوک جدید نیز معرفی شدند؛ ۲۵ سال با جوجو، کاتالوگی متشکل از نقاشی و پیامهای سازندههای مانگا به منظور ادای احترام به سری و کارهای هیروهیکو آراکی27، کتابی با بیش از ۵۰۰ نقاشی که هم دوران جوجو و هم تصویرسازیهای دیگر ایشان را در بر میگیرد. با اینکه اکثر نقاشیهای کتاب را موقع خواندن مانگا دیده بودم بازهم سورپرایزهای زیادی میانشان بود. همینطور دیدن استایلهای کاملا متفاوت مانگاکاهای معروف ژاپن و نوع دیدشان به جوجو واقعا لذتبخش بود. اگر دنبال هنر خیرهکنندهی آقای آراکی هستید یا به هر دلیلی مانگای جوجو را مطالعه نکردید، با یک ساوندترک لوفای آرامبخش میتوانید روزتان را زیبا کنید.
با اینکه من آنجور که باید و شاید از پارت هفتم لذت نبردم و با آن ارتباط برقرار نکردم باز هم خوشحالم که اثری به نام استیل بال ران وجود دارد. یکی از ویژگیهای جوجو این است که هر پارت با دیگری دنیاها تفاوت دارد و در عین حال از اولین قسمت همه پیامهای مشترکی را به خواننده منتقل میکردند. بخاطر همین اگر استیل بال ران برایم یک تجربهی تمام عیار نبود بازهم بنیادی بود که یک شاهکار رویش ساخته شد.
تو مانگای دهه هشتاد، دشمنا دائما قوی و قویتر میشدن. ولی یه جایی باید محدودیت باشه و همین خیلی خستهکنندش میکنه. بخاطر همین، سعی کردم کاراکترهایی داشته باشم که فقط از یه دید خاص قوین یا فقط از یه جهت.
هیروهیکو آراکی
۸. تنها کسی که میشناسم…تویی. یاسوهو هیروسه…قد: ۱۶۶ سانتیمتر. تنها کسی که بالای زمین بود.
یکی از لذتبخشترین قسمتهای تجربهی یک چیز، دیدن پیشرفت خالق آن است. فرقی نمیکند طرفدار موسیقی باشید مانگا، انیمه و یا بازیهای ویدیویی چون آن حس رضایتی که بهتان دست میدهد وقتی میبینید یک سازنده نقطه ضعفهای خود را اصلاح کرده و یک اثر بینقص ساخته، به یاد ماندنی است. ماجراجویی عجیب و غریب جوجو پارت ۸: جوجولیِن دقیقا همین است برای من، اثر بینقصی که این سفر هشت ماههی من به دنیای جوجو را به نحو احسن به اتمام رساند. کلمات نمیتوانند عشق پایاننیافتنیام به این شاهکار ادبی را توصیف کنند ولی به هر حال سعی خودم را میکنم.
همه چیز وقتی شروع میشود که دانشجویی به نام یاسوهو هیروسه مردی با کلاه ملوانی را نیمهدفن شده در زمین پیدا میکند. به ناچار او را بیرون میکشد اما وقتی اسمش را میپرسد، یاسوهو متوجه میشود که این فرد حافظهاش را از دست داده و به کمک نیاز دارد. علاوه بر این زخمی روی شونهاش دارد که حبابهای ستارهدار از آن بیرون میزنند. حتا در مقایسه با اوپنینگهای جوجو، این یکی از عجیبترین چیزهایی است که من دیدم و عجیبتر هم میشود وقتی میبینید این فرد را جوسکه صدا میزنند و خانوادهای به نام خانوادهی هیگاشیکاتاها9 او را به فرزندی قبول میکنند. با اینکه پروتاگونیستهایی که فراموشی دارند در دنیای سرگرمی کمی کلیشهای شدهاند، به نظرم از بعضی جهات به داستان کمک میکنند؛ از آنجایی که هیچ دانشی از محیط اطراف خود ندارند افراد این اجازه را دارند که همقدم با آنها دربارهی دنیا و کاراکترهای داستان با خبر شوند و سرهم کردن گذشتهشان برای خوانندگان جذاب میشود. همینطور آقای آراکی معمای پشت جوسکه را به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشد طوری که آهسته آهسته و با دادن سرنخ انتظار این را از خوانندگان دارد که خودشان دربارهی او حدس بزنند.
جوجولین اگر بهترین مانگای تاریخ نباشد قطعا یکی از بهترین روایات این مدیوم را تعریف میکند، مخصوصا اگر قسمتهای پیشین جوجو را خوانده باشید. پارت هشتم علاوه بر داشتن رفرنسهای عالی موسیقی که کل سری به آن شناخته شده است، به داستانهای پیشین خود هم رفرنسهای معنادار زیادی دارد. به عنوان کسی که الماس شکستناپذیر و جوجولین پارتهای موردعلاقهاش است، دیدن مناظر و نامهای یکسان تجربهام را چندین برابر جذابتر کرد. البته این به این معنا نیست که پارت هشتم چیز جدیدی برای نمایش ندارد بلکه برعکس، این قسمت مجموعهای از بهترین کاراکترها و مبارزههای استندی کل سری را دارد. عشق و اهمیت زیادی پشت تک تک اعضای خانوادهی هیگاشیکاتا، آنتاگونیستها و جوبروهای 28این پارت نشسته که این از طراحی استند و نوع نبردهای این قسمت کاملا مشخص است. در اوایل که استندها تازه معرفی شده بودند فقط قدرت و زور خالص داشتند و طراحیشان خیلی پیچیده نبود. استندهای استار پلاتینوم، مجیشنز رد و سیلور چریوت با چشمپوشی از طراحی ظاهری یکسان بودند فقط یکی آتشین بود، دیگری زور خالص داشت و آخری یک شمشیر.
منظورم این است که استندها طراحی خیلی سادهای داشتند و بودن یا نبودنشان مسئلهی مرگ و زندگی بود اما الآن یک استند به چشم قدرتی کمکی دیده میشود که فقط در بعضی کارهای خاص به یوزرش کمک میکند و طراحی خیلی پیچیدهای دارد. برای مثال جوبین هیگاشیکاتا استندی به نام اسپید کینگ دارد. اسپید کینگ میتواند دمای یک نقطهی کوچک را به طرز هنگفتی بالا ببرد اما تنها وقتی که در فاصلهی ۱۰ سانتیمتری از آن قرار بگیرد. در نگاه اول این قدرت به درد نخور است و نهایتا برای دم کردن چایی استفاده میشود ولی چیزی که جذابش میکند طوری است که آقای آراکی در داستان استفادهاش میکند. اسپید کینگ برای اولین بار در مبارزهی جوسکه با جوبین معرفی میشود اما نه هر مبارزهای بلکه نبردی با سوسکهای جنگی!
این مبارزه فوقالعادست آن هم بیشتر به دلیل اینکه استندها مانند اسپید کینگ فقط کمک میکنند و با یکدیگر درگیر نمیشوند بلکه این بیشتر از هر چیز جنگ بین دو مغز متفکر است که دائما سعی دارند همدیگر را غافلگیر کنند و جریان نبرد را در دستان خود بگیرند. یک مثال دیگر هم که میتوانم بزنم شخصیت نوریسوکه هیگاشیکاتا است و استندش کینگ ناثینگ. کینگ ناثینگ میتواند مانند یک سگ بوی اجسام مختلف را دنبال کند و شکل آن جسم یا کسانی که با آن شیء در ارتباط بودند را بگیرند. بازهم قدرتی که به نظر چندان مفید نیست ولی در دنیای جوجولین یک استند سرنوشتساز به حساب میاید. در کل من این فلسفه را خیلی دوست دارم که استندها فقط به جذابیت یک مبارزه اضافه میکنند و این طرز فکر و رفتار کاراکترهاست که آن قدر هیجانانگیز است. البته از آنجایی که این جوجو هست ما صحنههایی داریم که فقط قدرت خالص باشند ولی بازهم آنجا شخصیتهای ما سعی دارند یکدیگر را فریب دهند تا آخرین ضربه را به حریفشان وارد کنند.
جوجولین یک اثر خارقالعاده است که تمام نکات قوت جوجو را در یک جا جمع کرده و به نقطه اوج رسانده است. اگر نسبت به دیگر پارتها راجبش کم گفتم به این دلیل است که در این مقالهی ۱۳۰۰۰ کلمهای هر چیزی که میخواستم را مورد بررسی قرار دادم و دربارهاش نوشتم بخاطر همین رفته رفته توصیفات کمتر و جمع و جورتر شدند.
در سال ۲۰۰۶ آقای آراکی در جواب به اینکه آیا تا آخر عمرشان نوشتن جوجو را ادامه میدهند گفتند: “من دربارهی روابط انسانی مینویسم، که هیچوقت تموم نمیشه. حداقل تا وقتی انسانیت از بین بره.” من نمیدانم جوجو تا کی قرار است ساخته شود و یا اینکه پارت هشتم آخرین قسمت آن است یا نه ولی تنها چیزی که میدانم این است که جوجو قسمت مهمی از زندگیم را در بر گرفته و تا ابد عاشقش خواهم بود.
خب ممنونم که تا اینجا باهام همراه بودین، اگه تمام مقالرو خوندین یا حتا بعضی قسمتاشو بدونین که دوسِتون دارم. جوجو چیزیه که واقعا تو قلبم جا داره و خوشحالم که تونستم بقیرم باهاش آشنا کنم. بدرود تا مقالهی بعدی.
منابع:
https://drkandraz.tumblr.com/post/172762759518/why-hirohiko-araki-is-a-great-writer
https://jojo.fandom.com/wiki/Main_Page
https://en.wikipedia.org/wiki/Phantom_Blood
https://www.youtube.com/watch?v=ZDeyXHpe428
https://www.youtube.com/watch?v=UU-LzH-5lQU
https://www.youtube.com/watch?v=iXGr2wXyxWU
- کمیک ژاپنی
- Watari from Shirato
- Harisu no kaze from Chiba Tetsuya
- Dio Brando
- JoJo’s Bizarre Adventure – Towa ni Shinu Made (‘Till We Eternally Rest)
- Battle Tendency
- مانگای پر از اکشن که معمولا مخاطبشان نوجوانهای پسر هستند.
- همسر جاناتان جواستار
- به رسمیت در جهان اصلی سری شناخته شود
- JoJo’s Venture
- هامون در واقع نوعی از هنرهای رزمی به اسم سندو است که با نفس کشیدن شارژ میشود و در پارتهای ۱ و ۲ شخصیتهای ما با استفاده از آن با ومپایرها جنگیدند.
- The World
- JoJo’s Bizarre Adventure: The Genesis of Universe
- JoJo’s Bizarre Adventure: Eyes of Heaven
- Fist of the North Star
- Syd Barrett
- The Book: JoJo’s Bizarre Adventure 4th Another Day
- JoJo’s Bizarre Adventure: The Anatomy Lesson of Dr. Nicolaes Tulp
- JoJo’s Bizarre Adventure: Golden Wind
- Giorno Giovanna
- Passione
- GioGio’s Bizarre Adventure: Golden Whirlwind
- Purple Haze Feedback
- GioGio’s Bizarre Adventure 2: Golden Heart, Golden Ring
- Sogliola Lopez
- Green Dolphin Prison
- HIROHIKO ARAKI WORKS
- در کامیونیتی جوجو به رفیق همدست جوجوها میگویند جوبرو
خیلی خوب بود بدون اینکه ذرهای خسته شم یا حوصلم سر بره مقاله ۱۳۰۰۰ کلمهایت در باره این شاهکار رو تا اخر خوندم ممنون