Lisa The Painful: رنج یک مرد شکست خورده
یکی دو سال پیش بود که وقتی در یوتیوب گشت میزدم دانکی من را با لیسا آشنا کرد. گرافیک بازی زیاد به چشم نمیخورد بخاطر همین کاملا فراموشش کردم. تا اینکه یک هفته پیش خیلی تصادفی به یادش افتادم و بازیش کردم. باید اعتراف کنم که فکر نمیکردم بعد از آندرتیل به همین زودی با بازی ایندی نقشآفرینی با این حجم داستان، موسیقی بینظیر و کاراکترهای دوستداشتنی روبرو بشم. لیسا با اینکه با موضوعات دردناکی همچون اعتیاد، افسردگی، خودکشی و از دست دادن نزدیکان دست و پنجه نرم میکند، یکی از خندهدارترین بازیهایی است که تا به حال تجربه کردم. جاهایی ریسک میپذیرد که عناوین AAA کمی حتا نزدیکش میشوند و کمدی تلخش شما را تا تیتراژ بازی با خود میبرد.
نکتهی که میخواهم قبل از بررسی یازی به آن اشاره کنم این است که:
هم آندرتیل و هم لیسا شباهت زیادی با Earthbound ساختهی شیگساتو ایتوی دارند. با اینکه هر سهی این بازیها در دنیایی فانتزی شکل میگیرند به موضوعاتی میپردازند که اتفاق افتادن آنها برای هر فرد ممکن است. بخاطر همین است که فکر میکنم خیلی از گیمرها مثل خودم توانستند با این کاراکترها ارتباط برقرار کنند و در نهایت از داستان بازی بسیار لذت ببرند. حال وقت تلف نکنیم و به بررسی این اثر برسیم.
میتونی یه کاری برام بکنی
خواهش میکنم
چی؟
بغلم کنی
چرا؟
میخوام بدونم چه حسی داره
رویدادهای لیسا در دنیایی آخرالزمانی اتفاق میافتد. دنیایی که در آن تمام خانمها و دخترها به طرز عجیبی ناپدید شدهاند و تنها مردان ساکنان این سرزمین هستند. شخصیت اصلی ما رزمیکاری به نام بِرَد است. برد به خاطر اتفاقاتی که در بچگی برایش افتاده از افسردگی رنج میبرد و دائما از مادهی مخدری به نام جوی استفاده میکند. تا اینکه روزی نوزادی را به تصادف پیدا میکند و تا میفهمد که دختر است تصمیم میگیرد او را دور از بقیه بزرگ کند. این نوزاد میتواند دردی که برد تمام این سالها کشیده را از بین ببرد و شانس دوبارهای برای پاک کردن گناهانش باشد. ولی متاسفانه دختری که نام او را بادی گذاشته هم نمیتواند برد را از گذشتهی تاریکش نجات دهد و برد به آسیب زدن به خودش ادامه میدهد. تا اینکه روزی بیش از حد جوی استفاده میکند و از حال میرود. وقتی که به خودش میآید و به خانهاش برمیگردد کار از کار گذشته و بادی همراه با ۲ تن از دوستانش یعنی ریک و استیکی ناپدید شدهاند. اینجاست که داستان اصلی بازی شروع میشود و برد به دنبال بادی میرود.
البته لیسا همیشه اینقدر تاریک و افسردهکننده نیست و هدف اصلیش در کنار تعریف روایتی تکاندهنده خنداندن بازیکن است. که با همراهان دوستداشتنی، اتفاقات بیربط و بامزه و دیالوگهای احمقانه به این هدف میرسد. همینطور این لحظهها را بسیار ماهرانه با نقاط داستانی مهم تلفیق میدهد به طوری که هیچ لحظه خیلی ناراحتکننده و خیلی طنزآمیز نیست.
اگر من را بشناسید میدانید که عاشق شکل دادن داستان خودم هستم و هر نوع انتخاب را در بازیهایم میپسندم. لیسا هم این موضوع را به نحو احسن پیادهسازی میکند. یکی از بهترین لحظات بازی چند دقیقه بعد از شروع بازی اتفاق میافتد. زمانی که توسط چند گردن کلفت اسیر میشوید و رئیس این گروه به شما ۲ انتخاب میدهد: ۱. جان همراهتان تری هینتز که تقریبا به هیچ دردی نمیخورد ۲. تمام وسایل و پولتان. نه تنها هر کدام از این گزینهها میتوانند بر روند بازی شما تاثیرگذار باشند بلکه لیسا هیچوقت شما را برای کشتن تری سرزنش نمیکند. این شمائید که باید با پیامدهای انتخابهایتان بازی را به اتمام برسانید.
نه تو متوجه نیستی. من ۳۵ ساله که مردم.. امروز روزیه که زندگی میکنم
من معمولا از بازیهای نقشآفرینی نوبتی زیاد خوشم نمیاید. زیرا خیلی از نبردهایشان طولانی، خستهکننده و بینیاز هستند. ولی از سیستم مبارزهی لیسا با وجود نوبتی بودنش بسیار لذت بردم. آن هم یک دلیل اصلی دارد. من از رویاروییهای رندوم متنفرم. در خیلی از بازیها مثل سری پوکمان و فاینال فنتسی هر دو دقیقه یک بار باید بایستید و برای بار ده هزارم با یک حلزون بجنگید که بسیار آدم را آزار میدهند. این مسئله که در خیلی از بازیهای نقشآفرینی استاندارد به شمار میآید که خداروشکر در لیسا حذف شده است.
البته که در این مبارزهها تنها نیستید و برد میتواند از ۳۰ همراه دوستداشتنی با قدرتهای کاملا منحصر به فرد کمک بگیرد. چیز خاصی برای گفتن ندارم به غیر از اینکه این همراهان باحالن، بامزهاند وTerry Hintz Lord Of The Tutorial اسم یکی از آنهاست.
تو تنها کسی بودی که درکم کردی. بچههای بدبخت بیچارهی درب و داغون. چی سرمون اومد؟ برادری چی شد؟
حدود ۷ ساعت طول کشید که لیسا را به پایان برسانم و اصلا باورم نمیشود که در این مدت به ۷۱ ترک فوقالعاده گوش دادم. ترکهای باحال، دردناک و غمانگیزی که همه توسط طراح و نویسندهی بازی ساخته شدهاند. مثل همیشه با بهترین ترکها(از نظر من) مقاله را تمام میکنیم.
میخواستم بازی Darkest Dungeon رو بهت پیشنهاد کنم، ولی گفتی از بازیهای نقش آفرینی و نوبتی خوشت نمیآد. ولی من مریضی گرفتم و باید این بازی رو هر روز حتی یک مرحله هم که شده بازی کنم. XD
با آرزوی سلامتی،
من که عاشق بازیای نقشآفرینیام ولی کم پیش میاد که به یه نقشآفرینی نوبتی خوب بر بخورم. آندرتیل، South Park: Stick Of Truth و همین لیسا به نظرم اون فرمول اصلی رو تا حدی عوض کردن که هر مبارزه برای بازیکن جذاب باشه.
دارکست دانجن هم دربارش خیلی شنیدم حالا که گفتی میرم بازیش میکنم ببینم چطوریه.
بازم امیدوارم سریعا خوب شی.
از نقدی که نوشتید خیلی لذت بردم مدل نوشتن نقد حرفهای و تعاریف تون مناسب بود. کاش پلتفرم های بازی رو هم که در مورد این بازی فقط ویندوز لینوکس و مک است در اول مقاله معرفی کنید. ایرادی که از مبارزات بازی های نقش آفرینی مثل فاینال فانتزی گرفته بودید خیلی خیلی به جا بود.
خیلی خوشحالم بابت وقتی که گذاشتید،
نوشتن پلتفورم بازیها ایدهی جالبیه خودم ۲ ۳ روز پیش تو سایت Polygon بهش برخوردم. به احتمال زیاد تو مقالههای بعدی ازش استفاده میکنم.